چادر مسافرتی را برای مسافرت دوست دارم، نه برای زندگی
در این روزهای گرم تابستان و فصل گشت و گذار و مسافرت، خانوادهای با داشتن کودکی بیمار، به خاطر مشکلات مادی و نداشتن سر پناه در یکی از پارکهای شهرستان ...
در این روزهای گرم تابستان و فصل گشت و گذار و مسافرت، خانوادهای با داشتن کودکی بیمار، به خاطر مشکلات مادی و نداشتن سر پناه در یکی از پارکهای شهرستان کنگاور چادر زدهاند و به سختی روزگار میگذرانند.
به گزارش خبرشهری از ایسنا منطقه کرمانشاه، هرشب که از سرما خوابش نمیبرد سرش را بلند میکند و به سقف پارچهای خانه زل میزند؛ شاید با خودش فکر میکند که هم سن و سالهایش هم مثل او هستند، یانه…؟
ولی نه… خوب میداند که او با آنها فرق دارد. خوب میداند که سقف خانه آنها سفت و محکم است. خوب میداند که بچههای هم سن او شبها در پارک سرسرهبازی میکنند و چرخ و فلک سوار میشوند و بعد به خانه گرم و راحت برمیگردند و تا صبح با خیال راحت میخوابند. میداند که آنها به لطف سیستمهای خنک کننده گرمای خورشید را هم مستقیم احساس نمیکنند.
چقدر دلش برای خانهشان تنگ شده، خانهای که تا چند وقت پیش در آن زندگی میکردند، اما صاحب خانه بیرونشان کرد و وسایل شان را هم انداختند داخل کوچه…!! با خودش میگوید شاید اگر پدر پولداری داشتم حالا این بلاها سرمان نمیآمد. اینکه مدتها بود که غذای خوشمزهای نخورده بود و بعضی وقتها هم که اصلا چیزی پیدا نمیشد که بخورد چه برسد به غذای خوشمزه…
با این همه چشمهایش را بست شاید خوابش ببرد و آرزوهایش را در خواب ببیند، اما درد امانش را برید… جای سرمهای متعددی که هر ماه به دستهای کوچکش وصل میشدند هنوز سوزش داشت، اما تحمل کرد و صدایش در نیامد مبادا مادر از خواب بیدار شود و مثل همیشه تا صبح نخوابد، مبادا پدر شرمنده شود از اینکه پسر شش سالهاش اینقدر رنج می کشد و او دستش تنگ است که مداوایش کند.
«علی اصغر» امسال ششمین سال است که بیماراست؛ بیماری تالاسمی که از 4 ماهگی به سراغش آمده و هنوز همراهش است و باید هر ماه خون تازه به بدنش تزریق شود.
پای صحبت های مادرش که نشستیم از وضع زندگیشان گفت و از اینکه در کرج مستاجر بودند و بخاطر نداشتن پول اجاره، صاحب خانه بیرونشان کرده و مجبور شدهاند به اینجا بیایند که در پارک چادر بزنند و دو هفته است که چادر مسافرتی سرپناهشان شده.
میگفت هیچ منبع درآمدی ندارند و حتی نمیتوانند غذای سادهای تهیه کنند و سفره شامشان همیشه خالی است و گاهی همسایهها برایشان غذا میآورند و گاه پیش میآید که شبها با شکم گرسنه میخوابند و توی این گیر و دار از عهده خرج و مخارج بیمارستان علی هم برنمیآیند.
او در خصوص مشکلات چادرنشینی هم میگوید شبها با تاریک شدن هوا جوانان و خانوادههای زیادی برای تفریح به پارک میآیند و من از ترس مزاحمهایی که در پارک پرسه میزنند حتی جرأت ندارم یک لحظه بخوابم و بیشتر شبها تا صبح بالای سر علی مینشینم و بیدار میمانم.
اما دیدن اشکهای پدری که از شرمندگی چشم به زمین دوخته توصیف نشدنی است. پدری که برای درآوردن لقمهای نان، سپیده صبح از خانه بیرون میرود و دست فروشی میکند تا چرخ زندگی را بچرخاند، ولی افسوس که روزگار یاریش نمیدهد و در راه بازگشت به خانه تصادف میکند و …
پدر علی که هشت سال است به علت تصادف از ناحیه پا معلول شده در گفتوگو با خبرنگار ایسنا میگوید که شغلش آرایشگری بوده و برای گذران زندگی دست فروشی هم میکرده، اما یک روز غروب وقتی از سر کار به خانه برمیگشته با ماشینی تصادف و رانندهاش فرار میکند و جسم او هم تا ساعتها روی جاده میماند و خون زیادی از بدنش هدر میرود و حالا حدود هشت سال است که توانایی انجام کار ندارد.
او خود را سر بار خانواده و جامعه میداند و با گریه میگوید از اینکه توانایی انجام کار و فراهم کردن سرپناهی برای خانوادهام را ندارم به شدت احساس شرمندگی میکنم و تمام آرزویم این است که پسرم از این بیماری نجات پیدا کند و سلامتی خود را بدست آورد.
و حالا این پدر و مادر رنج کشیده و علی کوچولوی بیمار منتظرند مردمی که معنی “بنی آدم اعضای یکدیگرند” را به خوبی میفهمند به سراغشان بیایند و باری از مشکلاتشان کم کنند، منتظرند تا قدمهایی سبز سراغشان را از کوچه پس کوچههای شهر بگیرد و از گوشه پارکها به سر پناهی امن و راحت راهنماییشان کند.
چشمشان در این ماه میهمانی خدا به راه دستی است که آنها را در بهبود فرزندشان یاری دهد و قلبهای شکستهشان را التیام بخشد.
گزارش از زینب رشتیانی، خبرنگار ایسنا منطقه کرمانشاه