وظیفه داریم این داستانها را روایت کنیم
وظیفه داریم این داستانها را روایت کنیم سما بابایی چندی قبل «شادمهر راستین» نمایش «گنجنامه سندباد» را در شهر باستانی حریره در جزیره کیش به اجرا درآورد. او متن این نمایشنامه را ...
- وظیفه داریم این داستانها را روایت کنیم
- سما بابایی
-
چندی قبل «شادمهر راستین» نمایش «گنجنامه سندباد» را در شهر باستانی حریره در جزیره کیش به اجرا درآورد. او متن این نمایشنامه را از افسانههای هزار و یک شب و حکایات گلستان سعدی برگرفته است. سندباد بحری در هفت سفر و در هفت جزیره با مشکلات و هیولا و دیو و اژدها و رخ مواجه میشود. بعد از آن گنجینهای نادر به دست میآورد، غافل از آنکه سندباد بحری قصد تصاحب گنجینه او را دارد. سندباد بحری در بازگشت از آخرین سفر خود شکایت به قاضی برده و قاضی پس از برپایی محکمهای طنزگونه در نهایت تبر به دست دو سندباد میدهد و میگوید گنج پای درخت سبز 700ساله در شهر حریره است. آنکه طالب گنج است تیشه به ریشه درخت بزند و گنج را به دست آورد. سندباد حقیقی از این قطع درخت طفره میرود و سندباد کاذب خوراک دیوان میشود. دکتر «احمد محیططباطبایی» به عنوان کارشناس تاریخی در کنار راستین همکاری داشته است. به همین بهانه با این دو هنرمند درباره ویژگیهای تئاترهایی از این دست به گفتوگو نشستیم؛ تئاترهای محیطی و تعاملی که در این سالها سابقه چندانی ندارد و نمایشهایی از این قبیل میتواند نقطه آغازینی برای به اجرا درآمدن اینگونه نمایشها باشد.
اعضای گروه گفتوگو که این نمایش را روی صحنه بردهاند عبارتند از امین میری، ابراهیم عزیزی، احسان بهلولی، مینا کریمیجبلی، توماج دانشبهزادی، مرضیه بدرقه، تریشکو پناهنده، علی ابدالی، میثاق زارع، بهدخت ولیان.ما سابقه چندانی در اجرای نمایشهایی از این دست نداریم، نمایشهایی که در محیطهای تاریخی به اجرا درآمده باشند، جز چند نمونه که سالها قبل توسط بزرگانی چون فریدون رهنما و آربی آوانسیان در تخت جمشید به اجرا درآمده است. ابتدا درباره روند شکلگیری «گنجنامه سندباد» بگویید و دلیل اجرایش در شهری باستانی چون حریره.
شادمهر راستین: یک بحث کلی در معماری و بهخصوص معماری میراث فرهنگی وجود دارد که در آن این مسئله مطرح میشود که چگونه میتوان حضور مردم در یک بنا – اعم از تاریخی و شهری– را به یک خاطره دستهجمعی بدل کرد تا تماشاگران هویت معماری را درک و خود به هویتی تازه در آن دست پیدا کنند، چراکه خاطره جمعی، نقطه کلیدی ارتباط افراد جامعه با هم است. به نظر بسیاری از کارشناسان هنرهای نمایشی و معماری اگر ارتباط انسان در فضای معمایی با رویداد و حادثهای هنری همراه باشد، این اتفاق شکل یک نمایش را به خود میگیرد و خاطرهای برای تماشاگران ایجاد میکند. البته همانطور که اشاره کردید، نمایش ما اولین تجربه در این زمینه نیست و پیش از آن کسانی چون آربی آوانسیان و فریدون رهنما تجربههایی در این زمینه داشته و نمایشهایی را در تخت جمشید به اجرا درآوردهاند. آنها با اجرای نمایش در آن فضا، تماشاگر را به یک خاطرهسازی در فضای معماری رساندهاند و بر آن به غنای آن بنا نیز کمک کردهاند.
دلیل ایجاد این وقفهها چیست؟
اجرای نمایشهایی از این دست که بتواند در عین حال نوعی ارتباط با گردشگری و میراث فرهنگی ایجاد کند، کار آسانی نیست. گروهی میتواند این وظیفه را انجام دهد که هم فعالیتهای تئاتری انجام دهد و هم معماری بداند و با دغدغههای گردشگری یا میراث فرهنگی نیز آشنا باشد.
سوال اینجاست که هسته اولیه «گنجنامه سندباد» چه زمانی شکل گرفت؟
حدود شش، هفت سال پیش که من و آقای محیـططباطبایــی در گروهی بودیم که سند راهبردی برج میلاد را تنظیم میکردند به این فکر بودیم که چه کاری میتوان انجام داد که بازدید مردم از برج میلاد به یک خاطره جمعی بدل شود و مردم تنها از این برج یک بازدید صرف نداشته باشند. این دغدغه همواره همراه ما بود و گمان میکردیم که اجرای نمایشهای محیطی و تعاملی میتواند در این زمینه نقش مهمی را ایفا کند تا اینکه اواخر اسفندماه سال گذشته من با پیشنهاد دکتر محیط روبهرو شدم که در دو منطقه تاریخی ایران یعنی «اروند» و «کیش» نمایشهایی با همین سیاست را به اجرا درآوردیم. بعدها براساس مطالعاتی که انجام دادیم، جزیره کیش انتخاب شد و دکتر با گروه دیگری درباره اجرای نمایش در ارتباط با جنگهای تاریخی در منطقه اروند وارد مذاکره شدند. به هر حال بعد از آنکه ما جزیره کیش را انتخاب کردیم، جلسهای با آقای عامری –رییس منطقه آزاد کیش- داشتیم و قرار شد بعد از مطالعه درباره منطقه، متنی را که مناسب باشد به اجرا درآوریم. طبیعی است که تحقیقاتمان را درباره اینکه حریره چه ویژگیهایی دارد و چه نمایشی باید در آن اجرا کرد تا مخاطب با آن محیط خاطره ایجاد کند، شروع کردیم. از آنجا که جزیره کیش از گذشتههای بسیار دور، یک منطقه تجاری بوده است، اولین ایدهمان این بود که داستان «سندباد» را به اجرا درآوریم و متنی آماده شد تا با ویژگیهای جغرافیایی «حریره» مطابقت داشته باشد. در آن زمان من با گروه تئاتر «گفتوگو» مشغول آماده کردن نمایشی دیگر بودم تا سرانجام با تمرینات جدیدی این نمایش را به اجرا درآوردیم.
اما چرا سندباد؟ چرا حریره و چرا تئاتر محیطی؟ اين هم سوالهایی است که در این میان مطرح میشود؟
احمد محیططباطبایی: نکته این است که یک بنای معماری بخش مادی یک فرهنگ است که میتوان با انجام یک حرکت فرهنگی غیرمادی، به آن حیات بخشید. برای مثال همین خانه هنرمندان یک مکان تاریخی است که زمانی پادگان بوده و حالا کارکرد آن تغییر کرده است. برای معرفی این مکان میتوان کارهای متفاوتی را به اجرا درآورد. میتوان از راهنما استفاده کرد یا از کاتالوگ، راهنمای الکترونیک یا هر شیوه دیگر. همانطور که گاهی تعدادی از بناهای تاریخی به گونهای معرفی میشوند که حتی چندان منطبق با واقعیت نیستند اما برای اینکه جذابیتهای توریستی ایجاد شود، از داستانهایی هر چند غیرواقعی بهره میبرند. از آن طرف میتوان در یک بنا تولیدات فرهنگی به نمایش گذاشت، مانند همان اتفاقی که هماکنون در خانه هنرمندان رخ میدهد؛ اجرای نمایش یا برگزاری سمینار و کنگره و مسائلی از این دست. در واقع این محیط، لوکیشنی برای رخ دادن اتفاقات فرهنگی است و به همین خاطر میتواند به صورت غیرمستقیم باعث معرفی بنا و شکلگیری یک خاطره جمعی شود. اتفاقی که آقای راستین با اجرای نمایش «گنجنامه سندباد» به اجرا درآورد، تلفیقی از این دو موضوعی است که من به آن اشاره کردم. یعنی نمایشی به اجرا درآورد که با بافت تاریخی آن بنا در ارتباط بود و هم خاطره را ایجاد کرد و هم به معرفی بنا انجاميد. بد نیست در اینباره به «تخت جمشید» اشاره کنم. این بنا از نظر تاریخی، کاخ یا معبدی است که توسط داریوش اول ساخته و بعد از او تکمیل شده است. جمشید هیچگاه از نظر تاریخی مربوط به این مکان نبوده است. او اسطورهای در دین زرتشت است که میتوان او را با حضرت نوح مقایسه کرد، حالا فکر کنید که تئاتری درباره جمشید در آپادانا و تخت جمشید اجرا شود. در این صورت ما ارتباطی میان مخاطب و موضوع برقرار و سود چندجانبهای حاصل کردهایم. در این نمایش نیز، داستانهای هزار و یکشب اجرا شده که جزو داستانهای تاریخی ماست و شهرزاد قصهگو راوی آن و یکی از قهرمانانش سندباد است. سندباد در هفت جزیره رویدادهایی را از سر میگذراند که به طور واقعی نمیدانیم کدام جزیرهها بوده است اما میدانیم این جزیره به طور بالقوه میتواند «کیش» باشد.
راستین: بازار مروارید کیش در آن زمان از رونق بسیاری برخوردار بوده است، به طوری که سعدی در گلستان خود از این جزیره به عنوان مرکز تجاری بین شرق و غرب نام برده است و اتفاقا یکی از مشهورترین داستانهای اوست. بنابراین این جزیره دارای یک سابقه تاریخی- ادبی طولانی است. از آن طرف شخصیت سندباد برای مخاطبان ایرانی آشناست. به نظر میرسد که او برای تجارت بغداد با دیگر کشورها چارهای جز عبور از خلیجفارس و توقف در جزیره کیش نداشته، بهخصوص اینکه در آن زمان «کیش» انبار اجناس بوده است که دلالها روی آن قیمت میگذاشتند و دریانوردان آن را در کشورهای دیگر به فروش میرساندند. ما این واقعه تاریخی را با پیوند به افسانهها و باورهای مردم به اجرا درآوردهایم. هر چند سندباد، بعدها به داستانهای هزار و یکشب اضافه شد. این آشنا بودن برای ما دلیل خوبی بود تا سندباد و سفرهایش را به عنوان موضوع نمایشمان قرار دهیم. ما میخواستیم به طور غیرمستقیم، مردم را با آن فضای تاریخی آشنا کنیم و زندگی را در آن به نمایش بگذاریم. راهنمایانی که در این شهر باستانی فعالیت میکردند، به ما میگفتند مردم زمانی که وارد این بنای تاریخی میشوند، میگویند در روستاهای ما خرابههایی بهتر از این وجود دارد و میزان ماندگاریشان در آن بنا تنها 10 دقیقه بود. اما ما با این نمایش، آن فضا را دچار خاطره کردیم و از آن طرف میزان ماندگاری مردم در آنجا را به یک ساعت و نیم رساندیم. البته اینها دستاوردهایی از لحاظ «کمی» است و برای خودمان نتایج کیفی خوبی هم داشت. در تئاتر تعاملی، بازیگر با تماشاگر رودررو میشود و همین آن را بسیار جذابتر میکند.محیططباطبایی:این نوع تئاتر یک معرفی عمیق برای مخاطب و موضوع است. وقتی نمایشی در یک محیط تاریخی اجرا میشود، این خرابهها، دیگر تنها خرابه نیستند و دیدن آن یک پز. گاهی تعدادی تنها برای رفع تکلیف از بناهای تاریخی دیدن میکنند و به همین خاطر شاید دیگر هیچگاه هم این دیدارشان را تکرار نکنند. اما رخ دادن یک واقعه فرهنگی در عین حال که به مدت اقامت گسترش کمی میدهد، باعث میشود کسی که این جریان را دید، وقتی به بندر بوشهر بازمیگردد و خرابههای سیراف را میبیند، دیگر به صورت خرابه به آن نگاه نمیکند. یاد میگیرد، هر جایی داستان و زندگی خودش را دارد. هر جا گذشتهای دارد که آشنا شدن با آن میتواند باعث ایجاد ارتباط بیشتر شود و ما میتوانیم از قوه و ظرفیت هنری سرزمین خودمان برای ایجاد آشنایی استفاده کنیم. یکی از مهمترین تفاوتهای موسیقی ایرانی با موسیقی غربی این است که در موسیقی غربی، هنرمندان و موزیسینها در تریبون و مقابل مردم آثار خود را اجرا میکنند، در حالی که هنرمند ایرانی در حلقه مردم مینشیند و ذات آن موسیقی در خود با تعاملی همراه است. ما میتوانیم برای رسیدن به هدفمان- معرفی بناهای تاریخی و خاطرهسازی مخاطب از آن- از این ظرفیتها استفاده کنیم و بر این اساس داستانی را روایت کنیم، بهخصوص اینکه کشور ما یک پیر کهنسال است که داستانهای بسیار با خود دارد.
راستین: و ما دوست داریم تا این داستانها را روایت کنیم.
بر همین اساس داستانی که در حریره به اجرا درآمد، منطبق بر واقعهای تاریخی بود؟
محیططباطبایی: همانطور که گفتم این هم میتواند یک شیوه روایی باشد که میان معرفی صرف و لوکیشن شدن مکان، ارتباط ایجاد کند.راستین: در همین لحظه، نمایش «باغ آلبالو» در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه است و صد سال دیگر میتواند نشانی بر هویت این تماشاخانه باشد. من پیش از این نیز توضیح دادم که مکانهای تاریخی ما همواره دارای یک فضای مرده و سرد هستند و به همین خاطر مخاطب نمیتواند ارتباط چندانی با آن برقرار کند. گاهی هم اشکالات مهمی در آن دیده میشود، مثلا خانه آقای شریعتی هماکنون به موزه تبدیل شده است اما چون نگاه تاریخی نسبت به آن وجود نداشته است، کسی که آن را طراحی کرده، به نظرش رسیده است که امکان ندارد کسی چون آقای شریعتی روی این میز آهنی ارج بنویسد، به همین خاطر میز را با یک میز چوبی مدرن و شیک عوض کرده و این در حالی است که آقای شریعتی هیچ وقت روی این میز کتاب ننوشته است. آن فرد نمیداند که آن میز زندگی میخواهد تا زنده بماند. ما یک تجربه سینمایی همراه با آقای میرکریمی در خانه پدر آقای خاتمی در اردکان داشتیم؛ خانهای که موزه شده بود و همان فضای بیروح و سرد در آن جریان داشت. گروه فکر کرد که این خانه نمیتواند محل مناسبی باشد، بنابراین ما آنجا را فرش کردیم، به خانمهای محله گفتیم که آنجا سبزی پاک کنند، حوض را پرآب کردیم، چادر گلدار گذاشتیم و یک دوچرخه قدیمی کنار دیوار آن گذاشتیم، بعد از مدتی همه گفتند که این خانه کجا بود که ما پیدایش نکردیم؟ تنها وارد کردن زندگی و نمایش آن چنین تغییر شگرفی را در آن فضا به وجود آورد. از همان جا طرح اولیه «یه حبه قند» شکل گرفت. هماکنون نیز قرار است دوباره حریره وارد جریان زندگی روزمره شده و بازار مروارید به آنجا منتقل شود، اما به نظرم باز هم این کافی نیست.
برای وارد کردن زندگی در حریره تئاتر به چه صورت اجرا شد؟
راستین: ما از آیین نمایشهای سنتی چون تعزیه، تخت روحوضی و بقالی بازی بهره بردیم. در شهر تاریخی حریره یک مسیر خطی وجود داشت که من از تجربیات فیلمنامهنویسیام استفاده کرده و آن را تقسیم به هفت منزل یا هفت جزیره کردم. در ورودی آن، جارچیها میگفتند که شهرزادهای ما قصه سندباد را میگویند. پس جزیره اول ورودی بود. در جزیره دوم که یک حمام قدیمی بود تنها یک پرفورمنس بدون کلام و همراه با موسیقی اجرا میشد. در سفر سوم وارد عمارت اعیانی شدیم و در آنجا جنگ سند باد با دیو را به نمایش گذاشتیم و از آن لحظه اندک اندک صدا وارد شد. در ایستگاه چهارم داستان سندباد با دوالپا (انسانی با پاهای مرگبار) را به نمایش درآوردیم و در ایستگاه پنجم توپ پرتغالیها. در اینجا بار دیگر سندباد بری و بحری یکدیگر را میبینند و درباره ثروت بهدستآورده از تجارت با هم صحبت میکنند. از حکایت سعدی در این میان بهره بردیم تا در نهایت مکتب تئاتری به صورت جدیدی به اجرا درآمد و سندبادها را به خاطر در دست داشتن گنج دستگیر میکنند و ما در سفر بعدی با سیاهبازی و نقالی بازی نمایش را ادامه دادیم. قاضی از مردم میخواست تا به او کمک کنند و بگویند که سندباد حقیقی کدام است؟ که اتفاقا مخاطبان این نمایش مشارکت بسیاری با ما داشتند و گاه حتی به سندباد دروغین سنگ میانداختند. حکایت قدیمیای وجود دارد که میگوید فرزند از آن کسی است که آن را مادری کند. داستانی منتسب به حضرت سلیمان است که قاضی برای روشن شدن حقیقت از سوی دو مادری که ادعا دارند، یک فرزند از آن آنان است، میخواهد فرزند را به دو شقه بدل کند که مادرخوانده این را نمیپذیرد و میگوید که زنده ماندن فرزندش از همه چیز مهمتر است و قاضی رای را به نفع او میدهد. این داستان درونمایهای برای نگارش نمایشنامه «دایره گچی قفقازی» میشود. ما این داستان را به شکلی دیگر در نمایش خود اجرا کردیم. قاضی میخواهد درخت را قطع کند، اما سندباد واقعی مانع این کار میشود و میگوید که این درخت ریشه من است. این نقطه نیز یکی از مهمترین راههای مشارکت مردم بود و آنها مدام از قاضی میخواستند تا درخت را قطع نکنند.محیططباطبایی: باید بگویم یکی از مشکلات این نمایش، کمبود زمان بود. در حالی که نمایش هر روز شیوهای بهتر به خود میگرفت، ناچار به توقف کار شدیم. از آن زمان گروه فرصت و امکانی برای تبلیغ کار خود نداشت. اما همین تجربه ثابت کرد که میشود از ظرفیتهای نمایشی برای معرفی بیشتر بناهای تاریخی بهره برد. بهخصوص آنکه غنای فرهنگی ایران سبب شده است تا ما غنای فرهنگی بسیاری داشته باشیم و اصلا بخشی از هنر ما در همین راه قدم برمیدارد. برای مثال تمام خوانندگان سنتی از عاشیقها گرفته تا خوانندگان جنوب و غرب ایران در آواز خود داستانهای قدیمی را بیان میکنند؛ داستانهای عاشقانه و تاریخی. حالا آقای راستین شیوهای نو برای یک روایت تاریخی از یک بنای تاریخی را ایجاد کرده است که من برای این کار به او تبریک میگویم.
راستین: مناطق آزاد تجاری مشکلی دارند و آن، این است که هرکس به آنجا سفر میکند، تنها دنبال کار تجاری میرود و خیلی دنبال خاطره و فرهنگ نیست. به همین خاطر دولتها هزینههای بسیاری میکنند تا کنسرتها و دیگر اتفاقات فرهنگی را در آنجا برگزار کنند که این اتفاق بسیار هزینهبر است، در حالی که میتوان با این روش خاطرهسازی به راحتی این کار را انجام داد. همانطور که این نمایش به طور میانگین پنجهزار بیننده داشت، آن هم در شرایطی که کارشناسان میراث فرهنگی از ما خواسته بودند که به خاطر وارد نشدن خسارت به آن بنای قدیمی، تبلیغ نکنیم. به هر حال صنعت گردشگری با فعالیت فرهنگی پیوند خورده است.
درباره گروه تئاتر گفتوگو که این نمایش را با آنان به اجرا درآوردید، توضیح میدهید؟
راستین: من با این دوستان از زمان تدریسم در کارنامه کار میکنم. اولین کاری که به اجرا درآوردیم مجموعهای کار کافهای بود و بعد از آن «گفتوگوی فراریان» برشت و «هیاهوی همگانی» را به اجرا درآوردیم سپس پرفورمنس «گفتم … گفتی…» و حالا نیز «گنجنامه سندباد» که ما روی آن تحقیقات بسیاری انجام دادیم، مثلا از کتاب تحقیقاتی جلال ستاری بهره بردیم. سندباد انسانی متحولشده است و به هیچوجه اسطورهای نیست. دلمان میخواست داستان را شهرزاد قصهگو بیان کند، چون ما در روزگاری به سر میبریم که راوی در آن وجود ندارد و بیشتر کسانی را داریم که برایمان دیکته میگویند و به نوشتن انشا مشتاقمان نمیکنند، اما شهرزاد به ما امکان میدهد تا خیالپردازی کنیم. این روایت افسانهوار واقعیتهای روزانه باعث میشود یک فضای فانتزی ایجاد شود و ما این را دوست داشتیم. متن را چند بار روخوانی کردیم و بعد آن را به اجرا درآوردیم.محیططباطبایی: شاید اصلیترین تفاوت کار دوستان این بود که از مکان تنها به عنوان یک لوکیشن بهره نبردهاند. به مکان هویت دادهاند بهطوریکه تماشاگران تاریخ صحنه نمایش را با زندگی امروزشان و یک خاطره مشترک پيوند زدند.
- بهار