فرو رفتن در گذشته راه آینده را میبندد
مهدی میرمحمدی/[عکسها: عباس کوثری ] علیزاده در این سالها سکوت پیشه نکرده است. سخن میگوید و انتقاد میکند. همین، گفتوگو با او را جذاب میکند. گفتوگو به بهانه انتشار موسیقی سریال«در ...
- مهدی میرمحمدی/[عکسها: عباس کوثری ]
-
علیزاده در این سالها سکوت پیشه نکرده است. سخن میگوید و انتقاد میکند. همین، گفتوگو با او را جذاب میکند. گفتوگو به بهانه انتشار موسیقی سریال«در چشم باد» آغاز شد اما به همین محدود نشد، موضوع برای انتقاد زیاد است. چنین پرسیدم و چنین شنیدم.
فکر میکنم به مناسبت انتشار آلبوم موسیقی سریال «در چشم باد» گفتوگو را از تجربههای شما در ساخت موسیقی فیلم و سریال آغاز کنیم. به عنوان یک آهنگساز ساخت موسیقی برای فیلم کار تماموقت شما محسوب نمیشود. آیا میتوان گفت فیلمنامه و سینما برای شما یک منبع ایدهپردازی برای ادامه جهان موسیقاییتان محسوب میشود و به همین خاطر این آثار معمولا به شکل مستقل هم شنیدنی هستند و معمولا آنها را به شکل آلبوم منتشر میکنید. انگار که موسیقی فیلم برایتان بهانهای است که موسیقیتان را در وضعیتهای جدید و تجربیتری قرار بدهید؟
اگر فقط اینطور که میگویید باشد، اصلا خوب نیست. به هر حال موسیقی فیلم برای کامل کردن یک اثر سینمایی خلق میشود. وقتی تاریخ موسیقی فیلم را نگاه میکنیم، موسیقی فیلمهای قدیمیتر به موسیقی کلاسیک نزدیک است و صدای ارکسترهای بزرگ را میشنویم. هرچه جلوتر میرویم با صداها و رنگهای صوتی روبهرو میشویم که با تصاویر فیلم ترکیب میشوند و ترکیببندی از صدا و تصویر شکل میگیرد. من این را در کارهای خودم هم میبینم که فیلمها مشخص میکنند که موسیقیها چگونه باشند. هر چقدر فیلمها داستانگوتر باشند موسیقیها هم ملودیکتر میشود و معمولا به طور مستقل هم میتوان آنها را شنید. اما هرچه جلوتر میرویم با سینمایی روبهرو میشویم که هدف آن فقط داستانپردازی و قصهگویی نیست. شاید موضوعهای ذهنیتری دارد و در نتیجه موسیقی خاص خود را هم طلب میکند. اگر بعضی از موسیقی فیلمهای من به صورت سیدی منتشر میشود در واقع کارهایی را انتخاب میکنم که برای مستقل شنیده شدن مناسب باشند. در ساخت موسیقی فیلم هرچه جلوتر رفتم توجهم به فیلم بیشتر شد تا موسیقی واقعا در خدمت فیلم باشد. البته موضوع فیلمها عامل مهمی است اما هرچه جلوتر میروم موسیقی فیلمهایم شکل آبسترهتری پیدا میکنند. در چشم باد به هر حال یک اثر داستانگو است اما لحظاتی در آن وجود دارد که فقط به قصد داستان گفتن طراحی نشدهاند. وجود این لحظهها باعث میشود که در ساخت موسیقی هم بتوانید در جاهایی از عینیگویی فاصله بگیرید. در چشم باد این فرصت را برای من به وجود آورد که با موسیقی هم بتوانم راوی قصه باشم و هم در جاهایی با رنگآمیزی موسیقی آبسترهتری را تجربه کنم. من تجربه موسیقیفیلم را دوست دارم. مثل آدمی میشوی که سرنوشت خودش را نمیداند. این فیلم است که شما را به یک سو هدایت میکند. وقتی ساخت موسیقی فیلم«آسمان زرد کمعمق» به من پیشنهاد شد، تیتراژ فیلم خیلی توجهم را جلب کرد. موسیقی این فیلم را با الهام از تصاویر تیتراژ فیلم کار کردم. رنگ موسیقی، رنگ همان تابلوهایی است که در تیتراژ نشان داده میشود. به هر حال در موسیقی فیلمها هم امضای خودم را دارم اما در نهایت فیلمها هستند که راه را مشخص میکنند.
شما آلبوم«آوای مهر» را براساس موسیقیای که برای فیلم«زندگی و دیگر هیچ» عباس کیارستمی نوشته بودید، ساختید؟
آوای مهر اصلا برای این فیلم ساخته شد.
ولی در نهایت از آن استفاده نشد؟
ابتدا روی فیلم هم گذاشته شد اما در ادامه دچار یک لجاجت دوطرفه شدیم. بعدها خودمان هم پوزخندی به این ماجرا زدیم. آن زمان خیلی تاکید داشتم که مستقل کار کنم و با ارگانی وارد قرارداد نشوم. بعد از اینکه کار ساخت موسیقی به پایان رسید و روی فیلم گذاشته شد، از کانون پرورش فکری به عنوان تهیهکننده فیلم برای بستن قرارداد تماس گرفتند. گفتم من با کسی به غیرکارگردان فیلم قراردادی ندارم. قراردادی هم بین خودمان وجود نداشت. وقتی هم خودشان پیشنهاد این کار را دادند گفتم مهم این است کار را انجام بدهیم درباره باقی موارد بعدا صحبت میکنیم. وقتی کار تمام شد هر دو از کار رضایت داشتیم. میتوانم بگویم اولین تجربهای بود که در سینمای ایران با سازهای ایرانی موسیقی تصویری ساخته میشد. برای من تجربه خیلی موفقی بود. اما وقتی پای یک ارگان وسط آمد گفتم اگر خود ایشان میخواهند تماس بگیرند تا قرارداد ببندیم. در طول ضبط موسیقی هر روز همدیگر را میدیدیم و خیلی صمیمی بودیم. من بعدها یاد گرفتم که نوعی از بیعاطفگی در سینما اصلا عجیب نیست. وقتی کار تمام میشود انگار همه دوستیها و صمیمیتها تمام میشود. کیارستمی تماسی نگرفت، دوباره از کانون تماس گرفتند که ایشان گفتهاند کانون قرارداد را میبندد که من هم گفتم نه، بگویید موسیقی را از روی فیلم بردارند. کیارستمی هم موسیقی را از روی فیلم برداشت. الان که فکر میکنم به نظرم مضحک میآید. آن زمان گفته میشد که موسیقی ایرانی امکان زیادی برای همراهی با تصویر ندارد. نتیجه کار هم راضیکننده به نظر میآمد اما وقتی کیارستمی تماسی نگرفت به من برخورد و گفتم صرف نظر کنید. او هم که از من لجبازتر، پس صرف نظر کردند.
اواخر سال گذشته با مسئله تعطیلی دو ارکستر ملی و ارکسترسمفونیک تهران روبهرو شدیم. شما مدتی در کنار ارکستر ملی بودید. با توجه به اتفاقاتی که رخ داد اگر در آینده یک ارگان دولتی به شما پیشنهاد همکاری بدهد، قبول خواهید کرد؟
از همان اولی که در کنار ارکستر ملی قرار گرفتم در همان نشست مطبوعاتی اول گفتم تا زمانی که از اصول ما یعنی شورایی که در کنار ارکستر قرار گرفته دور نشویم این مسئولیت را قبول میکنیم. این کار برای ما انگیزه معنوی داشت، انگیزه مادی در میان نبود. برای ما فرصتی بود که کار ارکستر را با انگیزههای هنری جلو ببریم. در این سالها مشابه این اتفاقها کم نیفتاده است. اما ایران فقط مملکت مسئولان نیست. سرزمین ما هم هست، پس ضعف و قدرت آن متوجه همه ما میشود. به همین خاطر اگر فکر کنم میتوانم در جایی حضور موثری داشته باشم و از سوی دیگر این حضور باعث نمیشود که از اصول خود عدول کنم، در آنجا حضور خواهم داشت. اعتقاد دارم در همان دوره کوتاهی که کار کردیم استعدادهای زیادی کشف شد. تعداد زیادی از جوانها در کنار ارکستر قرار گرفتند. جوانانی را دیدیم که فرمانبر نبودند و استقلال فکری داشتند. جوانانی که در ارکستر بودند، هموطنانی بودند که به هنرشان پایبند بودند و میخواستند کار ارکستر ملی سرزمینشان را پیش ببرند. این جوانان نشان دادند که اگر کاری به آنها سپرده شود از پس انجام آن برمیآیند. نقصانی اگر به وجود میآید یا به مشکلات اقتصادی برمیگردد یا به ضعفهای مدیریتی. ما باید قبول کنیم نسل جوان ما میتواند بهتر از ما فکر کند و از ما پیشروتر باشد. نمیشود از این نسل توقع فرمانبرداری داشت. این نسل با هر فکری همراه نخواهد شد. اینکه مدیران حوزه موسیقی بخواهند فقط برای خوشایند مدیران بالاتر یا برای تبلیغات کار کنند به مذاق این نسل جوان خوش نمیآید. اگر شعارِ حمایت از نسل جوان را میدهیم باید قبول کنیم که این جوانان میتوانند ایدههای بهتری از ما داشته باشند و بهتر از ما فکر کنند.
چند وقت پیش با آقای علی رهبری گفتوگویی داشتیم. ایشان اشاره کردند که در حال حاضر در حوزه نوازندگی سازهای ایرانی ما نوازندگان بزرگتری نسبت به نوازندگان موسیقی کلاسیک و سمفونیک داریم. اشاره کرده بودند به شما و آقای لطفی و اینکه شما نسلی از نوازندگان جوان را هم در حوزه سازهای ایرانی تربیت کردهاید و این وضعیت به دلیل بحرانهایی که موسیقی سمفونیک در ایران داشته در حوزه موسیقی ارکسترال جهانی دیده نمیشود. آیا شما این مسئله را قبول دارید یا فکر میکنید چون آقای رهبری چند سالی از ایران دور بودهاند اینگونه به نظرشان آمده است؟
آقای علی رهبری یکی از بهترین رهبران ارکستر و موسیقیدانهای ایرانی هستند. ایشان از سطح بینالمللی به مسئله نگاه میکنند. ما در گذشته نوازندگانی در حوزه موسیقی سمفونیک داشتیم که کیفیت کارشان در سطح بینالمللی بود. البته بعضی از نوازندگان خوب ارکستر هم اصلا ایرانی نبودند و از اروپای شرقی و غربی استخدام شده بودند ولی نوازندگان خوب ایرانی هم چه در سازهای زهی و چه در سازهای بادی حضور داشتند. آقای رهبری درست میگویند اما شاید دقیق نمیگویند. خیلی از شاعران بزرگ هم درباره شعر امروز اشاره میکنند که شعر فارسی در دوران رکود است در حالی که به نظر من اینطور نیست. این چیزی که میگویم کمی گستاخی است چون من در زمینه شعر متخصص نیستم اما به نظرم نمیآید که شعر فارسی مرده باشد. اما در سالهای بعد از انقلاب موسیقی سمفونیک در سایه قرار گرفت و بیمهریهای زیادی به آن شد. زمانی حتی لباس رهبر ارکستر و چوب رهبری از نشانههای طاغوتی بودن محسوب میشد. ارکستر اصلا رهبری نداشت. تعدادی از نوازندههای ارکستر بودند که آمدند، ارکستر را رهبری کردند و زنده نگه داشتند. ارکسترسمفونیک طی چند سال دچار افول شد و طی چند سال دیسیپلین و نظم خود را از دست داد. آقای رهبری سه یا چهار سال از من بزرگتر هستند. خودشان هم هنرجوی هنرستان موسیقی بودند و هم یکی از بهترین استادان این مدرسه. به طور حتم کیفیت کار آن دوران هنرستان را به یاد دارند. مثلا مدیریت این هنرستان در دورهای بر عهده آهنگساز و موسیقیدان بزرگی مثل آقای دهلوی بود. در حوزه موسیقی ایرانی کسی مثل استاد شهنازی درس میدادند. نظم و دیسیپلین در هنرستان به حدی بود که وقتی ما وارد هنرستان شدیم 36 نفر بودیم و هنگام فارغالتحصیلی 14 نفر باقی مانده بودیم. تدریس در این هنرستان برای استادان یک افتخار بود که در بیوگرافی خود حتما به آن اشاره میکردند. اما این هنرستان هم مثل ارکسترسمفونیک در دورهای دچار افول شد. کار به جایی کشید که حالا حتی معلمان زیر متوسط هم حاضر نیستند وقتشان را در هنرستان بگذارند. آقای رهبری درست میگویند ما در یک دورهای در حوزه موسیقی سمفونیک نوازندگان بزرگی تربیت نکردیم. از نوازنده بزرگ باید محافظت کرد. امکانات باید برای او فراهم شود. نوازنده بزرگ نمیتواند دنبال دستمزدش از این استودیو به آن استودیو بدود. نیاز به فراغتی دارد که بتواند سطح تکنیکی کار خود را ارتقا دهد. شاید نزدیک به دو دهه نوازندگان ارکسترسمفونیک شرایط خیلی سختی را پشت سر گذاشتند اما من فکر میکنم در سالهای اخیر و در بین چهرههای جوان استعدادهای خوبی پا به صحنه گذاشتهاند. خیلی از این جوانها به امکانات این جا قناعت نکردهاند و دورههایی را در خارج از کشور دیدهاند. فکر میکنم اگر کمی امکانات باشد با نوازندگان بسیار خوبی در حوزه سازهای غیرایرانی روبهرو خواهیم شد. ما همین حالا هم نوازندگان و موسیقیدانهایی در سطح جهانی داریم نمونهاش خود آقای رهبری. اما این فراز و نشیبهای مداوم اجازه نمیدهد که این استعدادهای جوان امکان بروز پیدا کنند. مگر«پدرام فریوسفی» چند سال سن دارد. او مایستر ارکستر ملی بود و ویلننوازی بسیار خوبی است. یا «بردیا کیارس» در رهبری ارکستر ملی موفق نشان داد. این جا فرصت نمیشود از همه نام برد ولی چنین چهرههای جوانی اصلا کم نیستند. از اینها گذشته مگر ارکسترهای ما چه آثاری را اجرا میکنند. کارشان شده اجرای سرود آثار مناسبتی. خب اجرای این آثار مگر چقدر تکنیک لازم دارد. مدام در خبرها میخوانیم. سمفونی فلان به خوانندگی فلانی. خب اینکه تصنیفسازی است دیگر نیاز به عنوان سمفونی ندارد. ارکسترسمفونیک کارش شده است اجرای یکسری از تصنیفها و شعرها که به مناسبتهای مختلف اجرا میشوند. به غیراز این موسیقی سمفونیک جایگاهی برای مدیرانی که موسیقی را اداره میکنند، ندارد. خب در این شرایط چه نوازنده و چه آهنگساز نمیتواند فراتر از این شرایط برود. اگر این ارکستر آثاری را اجرا میکرد که در همه جای دنیا ارکسترهای سمفونیک آنها را اجرا میکنند آن وقت نوازندهها هم این نیاز را احساس میکردند که باید سطح کارشان را به جایی برسانند که از پس اجرای آن قطعات بربیایند اما در حال حاضر یک نوازنده هر چقدر هم به لحاظ تکنیکی عالی باشد کجا میخواهد از این توانایی خود استفاده کند. فکر میکنم ارکستر ملی داشت در مسیری قرار میگرفت که میتوانست معرف این نوازندههای جوان بااستعداد باشد. من در مورد کیفیت موسیقایی ارکستر حرف نمیزنم منظورم مسیری است که ارکستر در پیش گرفته بود. فکر میکنم ارکستر به سمتی میرفت که میتوانست پایهگذار دوران جدیدی در موسیقی ارکسترال ایرانی بشود. اما این برای مسئولان اصلا مهم نبود. برایشان این مهم بود که ارکستر مجری چیزهایی باشد که دوست داشتند به ارکستر تزریق کنند.
اگر این روزها آهنگساز جوانی با شما تماس بگیرد و مشورت بخواهد که در این شرایط اقتصادی که بیکاری شغل بسیاری از اهالی هنر است به او ساخت یکی از این آثار مناسبتی را سفارش دادهاند شما چه مشورتی به او میدهید؟ به او پیشنهاد میکنید این سفارش را بپذیرد یا نه؟
هیچ وقت به کسی نمیگویم که این کار را بکند یا نکند. این را خود هنرمند باید تصمیم بگیرد. حالا چه جوان باشد، چه پیر.
پیش خودتان به او حق میدهید که سفارش را قبول کند؟
اتفاقا من اصلا با موضوع این سفارشها کاری ندارم. مسئله این است اثری که ساخته میشود باید شنیدنی باشد. تا حالا این همه اثر مناسبتی سفارش داده شده، اینها کجا شنیده میشود؟ یکی، دو بار جلو مسئولان اجرا میشود یا در افتتاح فلان مراسم و سمینار. معمولا قطعات گران و پرخرجی هستند اما نه شنیدنیاند و نه ماندنی. این مهم نیست که آهنگساز مثلا از شهرداری سفارش قبول کرده است مهم این است که این قطعه از حداقل کیفیت برخوردار باشد. فقط به قصد رسیدن به یک قرارداد و یک کار اقتصادی نوشته نشده باشد. حداقل اینکه وقتی اجرا شد یاد مردم بماند که این کار برای فلان روز ساخته شده. اما در حال حاضر هیچ انگیزه هنری پشت این آثار سفارشی نیست. اگر سفارشدهنده از چیزی که سفارش میدهد کمی سر دربیاورد، میتواند کار خوب تحویل بگیرد.
یا حداقل اگر سر هم درنمیآورد کمی سلیقه داشته باشد.
اغلب سفارشدهندگان یک بودجهای دارند که حالا میخواهند آن را خرج کنند. نتیجه هم میشود کارهایی که بلافاصله بعد از اجرا شدن فراموش میشوند.
معاونت هنری وزارت ارشاد یکی از دلایل تعطیلی این دو ارکستر را برگزاری آزمون میان داوطلبان برای حضور در این ارکسترها اعلام کرده است. آیا این یک بهانه است یا یک ارکستر دولتی حق دارد برای استخدام نوازندگان اقدام به برگزاری آزمون کند؟
این امتحان گرفتن میتواند همیشه در جریان باشد. بیشتر ارکسترهای بزرگ چنین امتحانهایی را دارند. یک نوازنده به صرف اینکه 20 سال در یک ارکستر حضور دارد، نمیتواند از جای ثابت برخوردار باشد. یک نوازنده باید بتواند تواناییهای خود را ارتقا بدهد وگرنه نیروهای جوان جایگزین او خواهند شد. یک ارکستر با هر میانگین سنی باید همیشه درجهیک باشد. زندگی هنری نوازنده بالا و پایین دارد. به همین خاطر امتحان گرفتن میتواند کار درستی باشد. اما ما اصلا متوجه نشدیم این ایده امتحان گرفتن به چه منظوری اتفاق افتاد. شبیه یارگیری بود. من که اسمش را گذاشتم کودتا. ما که انتظار حرمت و این حرفها را نداریم اما وقتی قرار است یک خانهای را خراب کنند حداقل در میزنند که ساکنان زیر آوار نمانند. این رفتارها در آینده این ارکستر باز هم ممکن است اتفاق بیفتد که امیدوارم شاهد چنین اتفاقهایی نباشیم. من به هیچ عنوان نمیگویم ارکستر ملی دیگر ارکستر نخواهد شد. امیدوارم آنکه وطنش را دوست دارد، لیاقتش بیشتر است و هدفی جز هنر ندارد این ارکستر را دوباره راهاندازی کند و بهتر از قبل هم این کار را بکند. اما مسئله تعطیلی ارکستر ملی نمیتواند فقط سطح کار نوازندگان آن بوده باشد. تمام جوانانی که در ارکستر ملی نوازندگی میکردند، قطعا دستچینشده بودهاند و البته شکی نیست که حداقل به همین تعداد نوازنده خوب هم بیرون از ارکستر مانده بودند. ولی وقتی مقابل ارکستر ملی قرار میگرفتید چهره ارکستر باانگیزه بود و با یک ارکستر کارمندی روبهرو نبودید. ما به هیچ عنوان در جریان تعطیلی این ارکستر نبودیم، انگار که یک مسئله سری و محرمانه بوده باشد. ما یعنی شورای سیاستگذاری ارکستر کارمندان وزارت ارشاد نبودیم، ما هم از اعضای ارکستر بودیم. وقتی قرار شده بود ارکستری وجود نداشته باشد پس وجود ما هم بیمعنی بود. ولی مسئولان این ارکستر بیش از هر چیز نیازمند حداقل آداب معاشرت و اصول اخلاقی بودند. اگر من نسبت به تعطیلی ارکستر ملی اعتراض کردم برای این بود که دیدم چه پتانسیل نیرویی از دست رفت وگرنه به لحاظ کاری آنقدر مشغله دارم که نمیتوانم نگران از دست دادن ارکستر ملی باشم، این مدیران ارکستر هستند که باید نگران از دست دادن من باشند اما نوازندگان و آهنگسازان این ارکستر همکاران ما محسوب میشوند و من فقط میتوانم از صمیم قلب برای آنها در ادامه راهشان آرزوی موفقیت کنم.
هر جامعهای نیازمند انواعی از موسیقی مصرفی است؛ موسیقیهای سادهای که معمولا با تیراژ بسیار بالایی منتشر و گوشهای بسیاری با آنها همراه میشوند. گفته میشود موسیقی پاپ ایران در این سالها با افت کیفیت روبهرو بودهاند. شاید سالها قبل مردم وقتی در ماشین مینشستند از رادیو موسیقی مصرفی باکیفیتتری گوش میکردند. تاریخ موسیقی ما نشان میدهد زمانی صاحب موسیقی پاپ باکیفیتی بودهایم. شما قبول دارید که این افت کیفیت میتواند به افول معدل سلیقه شنیداری جامعه ختم شود؟
مردم چگونه میتوانند با موسیقی باکیفیت روبهرو شوند. در این شرایط اقتصادی کنسرت، عموم مردم از پس هزینههای کنسرت رفتن برنمیآیند. از طرفی رادیو و تلویزیون را هم که باز میکنید مرتب از همین موسیقیهای بیکیفیت پخش میشود. بحث بر سر موافقت یا مخالفت با موسیقی پاپ یا هر نوع موسیقی دیگری نیست. مردم گاهی نیاز به موسیقیهایی دارند که برای شنیدنش نیاز به فکر و تمرکز نداشته باشند و بتوانند موقع کار، رانندگی و غذا خوردن آن را مصرف کنند. البته موسیقی پاپ فقط به همین خلاصه نمیشود. موسیقی پاپ در ایران بد فهمیده شده است. این موسیقی در غرب منشاء بسیاری از حرکتهای اجتماعی، سیاسی و اعتراضی بوده است. در موسیقیهای رسمی نمیتوان به زبانی اعتراض و انتقاد کرد که همه برای اکثریت مردم قابل درک باشد. موسیقی شوستاکویچ در زمان خود یک موسیقی اعتراضی است اما این اعتراض را فقط عدهای خاص درک میکنند. صدا و پیامی را که به دنبال مخاطب اکثریتی است فقط با موسیقی مردمی میتوان منتقل کرد. در خود انقلاب ایران هم این نوع موسیقیها را دیدیم که موسیقیهای سادهای به وجود میآید که مردم خیلی ساده میتوانستند یکروزه آن را حفظ و زمزمه کنند. موسیقی پاپ یکی از مهمترین رشتههای موسیقی است. الان در بسیاری از دانشگاههای دنیا موسیقی پاپ به یک رشته دانشگاهی تبدیل شده است. رفتن به دنبال موسیقی پاپ اصلا به این معنی نیست که هنرمندی خیال پولدار شدن داشته به همین خاطر این رشته را انتخاب کرده است. در این نوع موسیقی هم ما با آثار هنری جدی و بزرگی روبهرو شدهایم. اتفاقا من اعتقاد دارم ما در ایران موسیقی پاپ خوب هم میشنویم. بعضی با استفاده از اشعار کلاسیک دچار عرفانزدگی شدهاند اما از اینها که بگذریم در بخش ترانهسرایی هم آثار خوبی میشنویم. اما اینکه گوشهای مردم دچار بدسلیقگی شود، میتواند دلایل زیادی داشته باشد. فرض کنید شرایط به گونهای باشد که کسی کتاب نخواند یا کتاب در اختیار کسی نباشد. کمکم مردم میافتند به جدول حل کردن و جوک خواندن، بالاخره باید یک چیزی مصرف کنند. الان وقتی یک سیدی منشر میشود مگر به نسبت جمعیت چقدر مورد استقبال قرار میگیرد؟ چنددرصد مردم ایران به تماشای کنسرتها میروند؟ اکثریت سیدی نمیخرند و کنسرت نمیروند. از سوی دیگر رادیو و تلویزیون هم برای رشد سلیقه شنیداری مردم هیچ فکر و برنامهای ندارد. هیچکس از لحظه تولد در موسیقی صاحب سلیقه نیست. سلیقه تربیت میشود حالا مستقیم یا غیرمستقیم. از سوی دیگر موسیقی هم مثل خیلی از رشتههای هنری دیگر وسیله امرار معاش شده است. این را به عنوان انتقاد از هنرمندان نمیگویم. میبینم که هنرمندان چگونه در مضیقه هستند. باید بتوانند با رشتهای که از قانون از آن حمایت نمیکند و جایگاهی ندارد زندگی خود را اداره کنند. این روزها بهخصوص در نسل جوان آدمهایی را میبینیم به دنبال این هستند تا خیلی زود شهرتی به دست بیاورند یا کارشان را با تبلیغات به کرسی بنشانند تا فروشی داشته باشند. یعنی همه چیز شده بخش مادی کار. به نظر من اتفاقا رادیو و تلویزیون در ترویج این نگاه مادی کمک بسیاری کرده است.
در حالی که عمده برنامههای تلویزیونی با موسیقی همراه است نشان دادن تصویر ساز در تلویزیون ممنوع است. این مسئله تضاد عجیبی به وجود میآورد. چطور ممکن است صدایی که این سازها تولید میکنند لازم محسوب شود، اما تصویر این سازها ممنوع باشد. در چنین شرایطی چندان عجیب نیست که کشور آذربایجان بتواند تار ایرانی را به عنوان میراث فرهنگی خود ثبت کند. حداقل به این دلیل که در تلویزیون ملی این کشور ما میتوانیم علاقه مردم را به این ساز و موسیقی دنبال کنیم.
تار برای آنها حتی چیزی فراتر از یک مسئله ملی است. روی اسکناسهایشان عکس سازها و آهنگسازهایشان آمده است. ما تار را با شکلهای مختلف ولی با یک ریشه واحد در چند کشور میبینیم، مثل تار ایرانی، تار آذری، تار تاجیکی. یونسکو برای ثبت هر پدیدهای ابتدا به اعتبار آن پدیده نزد آن ملت نگاه میکند. وقتی یونسکو تار آذری را به نام کشور آذربایجان ثبت میکند ابتدا از اهمیت این ساز در آن جامعه مطمئن شده است. موسیقی نزد ملت ما هم بسیار اهمیت دارد ولی یک غیرایرانی چگونه میتواند متوجه این اهمیت شود. فکر کنید ما ساز تار را ببریم یونسکو و بگوییم نشان دادن تصویر این شی کراهت دارد. خودتان را بگذارید جای کارشناسهای یونسکو؛ وقتی میبینند وضعیت یک ساز در ایران اینگونه است و در یک کشور دیگر از نهایت احترام برخوردار است، حق را به کدام کشور میدهید. درحالیکه ساز نزد ایرانیان قداست داشته است. هنوز بسیاری از تنبورنوازان قبل از ساز زدن وضو میگیرند. در کشور ما هیچگاه درباره این مسائل بحث و صحبت نشد و درنهایت سوالها بیجواب ماندند. من وقتی خبر ثبت تار آذری را شنیدم، گفتم دستشان درد نکند. ما کاری را که نمیتوانیم و نکردهایم از دیگران ایراد میگیریم که شما چرا این کار را کردهاید. آنها کمانچه آذری هم دارند که میتوانند ثبتش کنند. یا ساز عاشیقها را دارند که اتفاقا ما هم داریم ولی ما بودیم که خواندن عاشیقها را در قهوهخانهها ممنوع کردیم. پس کارشناس یونسکو حق دارد بگوید در قهوهخانههای ایران مردم چای میخورند و قلیان میکشند اما در قهوهخانههای آذربایجان مردم با ساز عاشیقها پای داستانهای ملیشان مینشینند. شما اگر کارشناس باشید این ساز را میراث ملی کدام کشور میدانید. چندی پیش برای یکی از برنامههای تلویزیونی از من دعوت کردند. گفتم تا زمانی که تلویزیون ساز را نشان ندهد تلویزیون نمیآیم. اصرار کردند گفتم میدانید چیست؟ من اصلا عادت دارم موقع حرف زدن ساز در دست داشته باشم.
30 سال از ضبط قطعه «نی نوا» گذشته است. آیا سال 62 به هنگام کار روی این قطعه و ضبط آن افسرده بودید؟
نه فقط برای من که برای همه سالهای پرتلاطمی بود… قطعا خوشحال نبودم. نیاز به درددل کردن و خالی شدن داشتم. به همین دلیل این فرم به نظرم آمد که نی حکایتگر باشد. انگار که نقال زمان خود است.
این روزها جامعه ما با نوعی افسردگی عمومی روبهرو شده است. شما این موج افسردگی را حس میکنید؟
من با آن مبارزه میکنم، اما وقتی از خارج از کشور به ایران بازمیگردم، متاسفانه این موج افسردگی را از همان فرودگاه احساس میکنم. سعی میکنم موسیقی کار کنم یا کوه بروم. چند وقت پیش در یکی از قهوهخانهها در کوه نوشته بود لطفا با صدای بلند بخندید. واقعا به یک مداوای دستهجمعی نیازمندیم، کمی امید لازم داریم و خبرهای خوش. مدتی است خبرهای خوش کم میشنویم ولی مهمترین نیاز جامعه امنیت است. امنیت فقط این نیست که شب را در خانه مان بخوابیم. بحرانهای اقتصادی چهرههای مردم را نگران کرده است و امنیت ذهنی شان را از دست دادهاند.
آقای علیزاده گفته میشود به هنگام نوشتن قطعه«نی نوا» آقای فخرالدینی مشاور شما بوده است. آیا شما از نظرات ایشان در نوشتن این قطعه استفاده کردهاید؟
در حوزه آهنگسازی من استادان بزرگی داشتم، آقای دهلوی، آقای پورتراب، آقای پژمان، آقای فرهت. آقای فخرالدینی از دوران هنرستان یکی از استادان من بودهاند. بعد از انقلاب که علاقهمند شدم برای سازهای غیرایرانی هم موسیقی بنویسم، تجربه هایم را به بعضی از استادان نشان میدادم. نه فقط آقای فخرالدینی بلکه به آقای پژمان و شاهین فرهت هم کارهایم را در آن زمان نشان میدادم. آقای فرهت در دوران هنرستان استاد تاریخ موسیقی ما بود. همچنین در دوران دانشگاه هم من و آقای لطفی پیش ایشان در کلاسهای خصوصی هارمونی کار میکردیم. آقای فخرالدینی علاوه بر اینکه استاد من محسوب میشدند، رابطه دوستی نیز با ایشان داشتم. پیش میآمد که گاهی آقای فخرالدینی موسیقیهایی که برای فیلم نوشته بودند، میگذاشتند، گوش میکردیم و درباره آن حرف میزدیم. من زمانی که نی نوا را نوشتم پارتی تورها را پیش ایشان بردم و ایشان هم تشویقم کردند. گاهی میشنوم که میگویند«نی نوا» را آقای فخرالدینی نوشتهاند در حالی که ایشان قطعههایی بزرگتر از نی نوا نوشتهاند. ضمن اینکه نیازی هم به این کار در کارنامه خود ندارند. این صحبتهای آدمهای ناراحت و شاگردان بیبضاعت است. بعضیها دوست دارند وقتی یک کار با موفقیت روبهرو شد به هر شکلی خود را به آن کار بچسبانند. آقای فخرالدینی بزرگ ما بوده و هستند. همین الان هم اگر چیزی بنویسم و ایشان وقت داشته باشند حتما کار را به ایشان نشان میدهم. هنوز هم از یاد گرفتن نمیترسم. هنگام نوشتن نی نوا با ایشان رفت و آمد داشتم؛ به خانهشان میرفتم. موقع نوشتن نی نوا شوق و ذوق داشتم و
یکی دو جلسه در مورد کار صحبت کردیم. همین الان دوروبر من پُر از سیدی و نت و پارتیتور است که برای من فرستادهاند تا در موردشان نظر بدهم و این اصلا به معنی این نیست که من آهنگساز این کارها محسوب میشوم. به هر حال کارنامه هر آهنگسازی مشخص است. هستند کسانی که میتوانند ایدههای خاص یک آهنگساز را در کارنامهاش دنبال کنند.
در تعطیلات نوروز یکی از شبکههای ماهوارهای اجرایی تلویزیونی از یک اجرای قدیمی پخش کرد که شما هم به عنوان نوازنده تار در آن حضور داشتید. چیزی که آنجا اجرا میکنید یک موسیقی خطی ساده است که کاملا در قالب موسیقی ردیف دستگاهی قرار میگیرد. در آن سالها یک ارکستر موسیقی سنتی چندان برای مردم شناخته شده نبوده است ولی حالا شما تور دو نوازی برگزار میکنید و حتی کنسرتهایتان در شهرستانهای کوچک هم مورد استقبال قرار میگیرد. مسیری که موسیقی کلاسیک ایرانی در این سالها طی کرده است چگونه میبینید؟ اینکه آن موسیقی ناشناخته و مهجور در رسانهها امروز در دورترین نقاط ایران طرفداران خود را دارد نشان میدهد که تلاشهای شما و موسیقیدانان این نوع موسیقی به نتیجه رسیده است؟
به نتیجه که نه… شرایط موسیقی بهتر نشده است. همه دوستان و همکاران من یک مثنوی حرف و اعتراض دارند. به سادگی گفته میشود کنسرتهای شهرستانها با استقبال روبهرو شده است، در حالی که شرایط این اجراها بههزار زحمت و سختی فراهم میشود. در بعضی از شهرستانها هم که اصلا نمیتوان موسیقی اجرا کرد. اجرایی که به آن اشاره کردید مربوط به سال 53 است؛ نزدیک به 40 سال پیش. موسیقی ایرانی از آن سالها تا امروز خیلی تغییر کرده است. سنتگراها میگویند بد شده است اما واقعا چیزی که نشان دادند خوب بود؟ من که خودم در آن ارکستر بودم آن موسیقی را دوست نداشتم. درست مثل سربازانی بودم که داشتیم فرمانی را اجرا میکردیم. وجودی از خود نداشتیم. تنها وسیلههایی بودیم برای اجرای آن قطعات، آن هم در بیروحترین شکل ممکن. هم چهرههایمان بیروح است هم ساز زدنمان.
در همان زمان هم از اجرای آن موسیقی راضی نبودید؟
چهرهام که اینطور نشان میدهد. البته نه به این وضوح که الان میگویم. شاید آن کار را باید سر یک کلاس درس اجرا میکردیم. بیشتر شبیه یک برنامه آموزشی بود. آن زمان هدف مرکز حفظ و اشاعه موسیقی آموزش دادن به ما بود که بعد بتوانیم کمکم خودمان را پیدا کنیم. همان زمانی که ما مشغول آموزش دیدن بودیم برای ما اجرا گذاشتند و همان موقع هم جامعه به ما توجه کرد. آن زمان بخشی از موسیقیهای کلاسیک ایرانی فراموش شده بود؛ به همین دلیل حتی با اجراهای خشک و ضعیف هم مورد توجه قرار میگرفتند. چون این موسیقی از نظر محتوایی غنی بود. در آن گروهی که شما دیدید هنوز هیچکس خودش را پیدا نکرده بود. اینکه میگویم شرایط موسیقی بهتر نشده است. منظورم سیاستهای مربوط به موسیقی است که فقط هم خاص موسیقی نیست و این وضعیت را در تئاتر و سینما هم میبینیم. به طور کل وزارت ارشاد در این سالها هیچ نقشی جز کنترلکردن نداشته در حالی که قرار است این وزارتخانه به تولید هنر کمک کند. این وزارتخانه چه چیزی را میخواهد ارشاد کند؟ اصلا آدمهایی که آنجا در مسند مینشینند، صلاحیت این ارشاد کردن را دارند؟ امروز پتانسیل جامعه موسیقی یا آدمهای درگیر موسیقی خیلی جلوتر از چند دهه قبل است. اصلا قابل مقایسه با گذشته نیست. گاهی جوانهایی را میبینم که استعدادهای خیلی درخشانی دارند. اینکه ما گاهی تاسف گذشته را میخوریم از عادتهای غلط فرهنگی ماست. جوانان جامعه موسیقی ما امروز لشگر بیفرماندهاند که سازماندهی نمیشوند وگرنه استعدادهای زیادی چه در موسیقی غربی و چه در موسیقی ایرانی دیده میشوند. وقتی به این جوانان نزدیک میشوم میبینم اتفاقا اصلا روحیه فرمانبرداری هم ندارند. نمیتوان به عنوان استاد به آنها گفت تو باید اینجوری ساز بزنی یا فلانجور فکر کنی، البته خب جوانانی هم هستند که دوست دارند دستورپذیر و مطیع باشند. هنرشان هم معمولا همینطور میشود؛ مثلا میروند به سمت بازسازی موسیقی قدما، مثل کارهایی که در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی انجام میشد. جوانهای خلاق زیادند اما معلوم نیست فرمان دست چه کسی است. الان ارائه کار برای جوانها خیلی سخت شده است. شرکتها حاضر نیستند کار جوانها را منتشر کنند. مسئله برای آنها درآمد است. به این فکر میکنند کاری که قرار است منتشر کنند چقدر برای آنها درآمد خواهد داشت. معمولا کیفیت کارها را نمیتوانند تشخیص بدهند. بعد به این جوانها پیشنهاد میدهند که فلان خواننده را بیاور که کار فروش داشته باشد. بسیاری از جوانها این روزها کارهایشان را رایگان در اختیار این شرکتها قرار میدهند و به جای دستمزد چند نسخه سیدی میگیرند. مگر میشود در علوم و فنون همهچیز متحول شده باشد بعد ذهن آهنگساز امروز براساس دوران قاجار حرکت کند؟ چنین ایدههایی دیگر ممکن نیست. به نظر عنوان وزارت فرهنگ و ارشاد باید یکبار دیگر آنالیز بشود. چون کل مملکت و سیاستهای دولت از سطوح خیلی بالاتر ارشاد میشود. این وزارتخانه قرار بوده به هنر بپردازد وکسانی که قرار است مرشد هنر باشند باید خیلی صلاحیت داشته باشند.
شما به طور معمول با هر موسیقی جدیدی مخالفت نمیکنید. در یکی از کنسرتهای اخیرتان در خارج از کشور هم محسن نامجو را روی صحنه دعوت کردید. چه شد که این اتفاق افتاد؟ کارشان را روی صحنه چگونه دیدید؟
در کنسرتی که به همراه آقای حدادی در آمریکا داشتیم، وقتی میخواستیم روی صحنه برویم اول کسی که چهرهاش را دیدم نامجو بود. از ایران او را میشناختم و چند باری او را در ایران دیده بودم. رسم است اگر دوستی یا هنرمندی در تالار حضور داشته باشد معمولا اعلام میکنند. در قسمت پایانی بدون قرار از ایشان دعوت کردم روی صحنه بیایند. اعتقاد داشتم نامجو هنرمند با استعدادی است، ابتکار دارد و از پس این کار برمیآید. گفتم من به عنوان موزیسین مخاطب کارهای نامجو نیستم. نه اینکه بخواهم فرار کنم اگر جایی موسیقیشان باشد حتما گوش میکنم اما در نهایت موسیقی مورد علاقه من نیست. بهخصوص این اواخر که در صحبتهایش کمی در مورد نقشش در موسیقی ایران غلو میکند. این موسیقی نوین ایران که را میگوید درک نمیکنم. بههرحال کاری که نامجو میکند هم یک شاخه از موسیقی است. نیازی هم به این صحبتهای قلمبه سلمبه ندارد که بگویند دارند موسیقی ایران را تغییر میدهند. گاهی گویندهها یا مجریهای برنامهها که معمولا چیزی از موسیقی نمیدانند، عنوانها و لقبهای اشتباه به آدم میدهند. خود هنرمند باید این عنوانهای اشتباه را اصلاح کند تا آدم در جایگاهاش دچار سوءتفاهم نشود. به نظرم یک مقدار هُلش میدهند به سمت صحبت کردن. گفتن اینکه الان در حال هوا کردن یک موشک عجیب و غریب است. ولی در آن لحظه حس خیلی خوبی از حضورش گرفته بودم به همین دلیل روی صحنه دعوتش کردم. به شوخی گفتم معمولا رسم بر این است که برای قطعه انتهای برنامه «مرغ سحر» را اجرا میکنند ما هم اینجا«ترکمن» را میزنیم.
شما هم کار سختی را انتخاب کرده اید.
ولی خب از عهدهاش برآمد. شعر فارسی خواند به شیوه آواز ترکمنی. با حس بسیار خوبی هم اجرا کرد. در نهایت فکر میکنم اتفاق خوب و زیبایی شکل گرفت. ولی باز هم میگویم به بسیاری از حرفهای ایشان در گفتوگوهایش انتقاد دارم.
این روزها خیلی از هنرمندان، مصری، تونسی، لبنانی و کلا هنرمندان منطقه خاورمیانه، درگیر پروژههای مشترک بیناللملی میشوند. در گفتوگویی که سال گذشته داشتیم، گفتید که ایدههایی برای همکاری با«گاسپاریان» و«عالیم قاسمف» دارید. این ایدهها به کجا رسید؟
تقریبا با شرایط اقتصادی امروز غیرممکن است که هنرمندی را به اینجا دعوت کنید. احتمالا مردم باید بلیت 200 یا 300هزارتومانی بخرند که منطقی نیست. مسائل سیاسی هم روی این مسئله بیتاثیر نیست. ایران همیشه در صدر اخبار سیاسی است. این هم مسائل خود را دارد. مشکلات گرفتن ویزا و مجوز در درازمدت آدم را خسته میکند. این تجربههای مشترک بیشتر برای هنرمندانی ممکن است که خارج از ایران زندگی میکنند؛ مثلا آقای کلهر در خارج از کشور با هنرمندان مختلف به اجرای برنامه میپردازند. گویا تصمیم داشتند با گروهی که در آمریکا دارند برای اجرای برنامه به ایران بیایند که مشکلاتِ گرفتن ویزا و هزینهها باعث شد که این کار غیرممکن شود.
آقای علیزاده در این سن و این روزها چقدر ساز میزنید یا هنوز چقدر تمرین نوازندگی میکنید؟ برنامه مشخصی برای ساز زدن دارید؟
ساز مونسی است که همیشه حضور دارد. تا میگویم خب حالا چه کاری باید بکنم قبل از اینکه فکر کنم، میبینم ساز را برداشتهام حالا نه به قصد اینکه دستم را راه بندازم. در جوانی شاید 10 تا 12 ساعت ساز میزدم. آن هم نه اینکه ساعت بگذارم و خودم را مجبور به ساز زدن بکنم. معمولا جوری میشد که ساز را به زور از دستم میگرفتند. با«لطفی» زمانی که دانشجو بودیم خیلی با عشق و علاقه تمرین میکردیم. علاوه بر اینکه در مرکز حفظ و اشاعه تمرینات خودمان را داشتیم بعد میرفتیم خانه لطفی و آنجا باز ساعتها ساز میزدیم. موقع خواب هم جای خود را میانداختیم کنار هم، سه تار را بغل میکردیم و در تاریکی در حال حرف زدن سه تار هم میزدیم. البته این دیگر تمرین نیست. در یک دورههایی شما کلاس میروید، درس میگیرید، تمرین میکنید تا بتوانید درس پس بدهید. بعد از یک دورهای شما نیاز ندارید خیلی تمرین کنید. با فکر، تمرکز و تعقل میتوانید از ساعتهای تمرین کمتر، نتیجه بیشتری بگیرید. ولی
به طور معمول اگر کنسرت یا اجرایی داشته باشید آنقدر باید تمرین کنید تا چیزی را که مد نظر دارید به دست بیاید و بعد ساز را رها کنید. خیلی نمیتوان برایش ساعت مشخص کرد. سن که بالاتر میرود آدم دیگر حوصله جوانی را ندارد؛ ضمن اینکه گاهی که مشغول آهنگسازی میشوم ساز اصلا مزاحمم میشود. گاهی پیش میآید که خیلی کم ساز میزنم، یک ساعت یا دو ساعت. ممکن است در سفر باشم و اصلا ساز نزنم و فقط با سه تار بازی کنم. اما وقتی اجرایی در پیش باشد قبل از روزهای اجرا روزی چهار یا پنج ساعت کار میکنم ولی در روزهای اجرا فقط قبل از روی صحنه رفتن دستم را گرم میکنم. به هنگام
کار کردن با گروه هم تقریبا همین شیوه را دنبال میکنم. در روزهای تمرین سختگیریها را میکنم اما از چند روز قبل گروه را آزاد میگذارم؛ چون احساس میکنم دیگر چیزی بیشتر از آنچه در روزهای آخر تمرین به دست آمده به دست نخواهد آمد.
از گروه«هم آوایان» چه خبر؟ آیا این گروه هنوز به فعالیتهای خود ادامه میدهد؟ آیا برنامهای در پیش خواهید داشت؟
ما هنوز کار میکنیم و کنار هم جمع میشویم. به طور معمول هفتهای یک روز یک جلسه تمرینی سه، چهار ساعته برگزار میکنیم. اگر اجرایی در پیش باشد آن وقت تعداد این جلسات را بیشتر میکنیم. با این گروه آبان کنسرت خواهیم داشت.
چند روز پیش «داریوش صفوت» درگذشت؛ ایشان یکی از تاثیرگذارترین چهرههای موسیقی ایران بوده است. ایشان مدیر مرکز حفظ و اشاعه موسیقی بودهاند که شما هم زمانی در این مرکز مشغول به کار بودید. تاثیر ایشان را در موسیقی ایرانی چگونه میبینید؟
دکتر صفوت از تاثیرگذارترین موزیسینهای ایرانی محسوب میشوند. ایشان از شاگردان استاد صبا بودند ولی بعد از اینکه به مرحله استادی رسیدند نگاه متفاوتی به موسیقی ایرانی داشتند. خیلی روی جنبههای معنوی این موسیقی تاکید داشتند. ما استادان دیگری هم داشتیم که مسائل تکنیکی را میتوانستیم از آنها یاد بگیریم. مثلا ما از استاد شهنازی در بخش تکنیک چیزهای بسیاری آموخته بودیم. دکتر صفوت بیشتر روی معرفت و اخلاق تاکید داشتند. پیشینه موسیقی سنتی باعث شده بود که نگاههای منفی نسبت به این موسیقی در آن سالها کم نباشد. این موسیقی خیلی شکل محفلی و مجلسی داشت و خیلی در سطح جدی با آن برخورد نمیشد. در مرکز حفظ و اشاعه نگاه اخلاقی و معنوی دکتر صفوت چندان اجازه نمیداد که موسیقی بهانه خودنمایی شود یا وسیلهای باشد برای امرار معاش و توجه به بخش مادی و اقتصادی موسیقی. آن زمان سن و سال ما کم بود و ایشان خیلی تلاش کردند که این مسائل را طوری مطرح کنند که برای ما قابل درک باشد. دکتر صفوت موزیسینی بود که خیلی با جامعه موسیقی همگون نبود ولی با نگاهش توانست نقش بسزایی در رنسانس موسیقی ایرانی داشته باشد. او در جستوجوی هویتِ موسیقی ایرانی بود. مسئولیت اینکه بعدها چه بر سر این دیدگاه در موسیقی ایرانی آمد دیگر با دکتر صفوت نیست.
و حرف آخر؟
قبلتر هم اشاره کردم، متاسفانه نوستالژی خوراک روحی خیلیها شده است. یعنی ما فقط آدمهایی متعلق به گذشتهایم؟ یعنی حال و آیندهای نداریم؟ البته از این گذشتهگرایی بعضیها بهرهبرداری سیاسی میکنند. اما احساس میکنم آدمهای جامعهای که اینقدر میل به گذشته دارند، نمیتوانند خلاق باشند. چون به چیزی تکیه میکنند که قبلا اتفاق افتاده است، ولی وقتی به آینده فکر میکنی باید جلو بروی، ریسکپذیر باشی و حرکت کنی. تکیه بیش از حد به گذشته و با خاطرات زندگی کردن، آدم را ترسو میکند. این روزها مدام از خودم میپرسم آخر چرا اینقدر گذشته برایمان مهم است؟ در همین تلویزیونهای ماهوارهای هم میبینیم. حالا فیلمفارسیها شدهاند اثر هنری باارزش.
اسمش را هم گذاشتهاند سینمای کلاسیک ایرانی.
بابا به این سینما میگفتند سینمای آبگوشتی. سینمای فرهنگ لمپنی بود. حالا خیلی شیک اسمش شده است سینمای کلاسیک ایرانی. تلخیهای امروز باعث میشود بعضیها این گذشتهگرایی را برای خود توجیه. من احساس میکنم این خطر بزرگی است. این حتی به گذشته نگاه کردن هم نیست در گذشته فرو رفتن است. اگر میخواهیم کار نو و تازهای انجام بدهیم باید بتوانیم قدم برداریم ولی فرو رفتن در گذشته جسارت قدم برداشتن را از آدم میگیرد. متاسفانه میبینم این یادش بخیر گفتن و به گذشته فکر کردن فقط برای مردم عادی هم نیست و خیلی از روشنفکرها هم حال و آینده را رها کردهاند و به گذشته چشم دوختهاند. - بهار