تنهایی آخرین «سیاه»
تنها بود. مثل نقشی که همه سالهای عمرش از 10، 12 سالگی تا چند وقت پیش که بیماری او را از پا بیندازد، روی صحنه بازی کرد. نقشی که جوانی، ...
تنها بود. مثل نقشی که همه سالهای عمرش از 10، 12 سالگی تا چند وقت پیش که بیماری او را از پا بیندازد، روی صحنه بازی کرد. نقشی که جوانی، سلامت و زندگیاش را پای آن گذاشت. سعدالله رحمتخواه را هم ما با یک اسم و لقب میشناختیم. اسمی که خودش انتخاب کرده بود. سعدی افشار و لقبی که ما به او داده بودیم: آخرین بازمانده سنت نمایش آیینی سنتی تختهحوضی. «سعدی افشار» هم رفت و نگذاشت فروردین پر از خبر درگذشت 92 به پایان برسد.
در نیمهروز جمعه 30 فروردین 1392خورشیدی بعد از سالها تحمل درد و بیماری و تنهایی در سن 79 سالگی درگذشت. همانطوری که آرزو داشت در خانه کوچکش در خیابان «شیخهادی» روبهروی پارک، همان پارکی که سالها بود تنهاییهایش را با پیرمردهایش تقسیم کرده بود: وقتی خبر آمد مثل چند بار دیگر باور نکردیم. گمان بردیم که این شوخی مرگ سعدی افشار باز تکرار شده است و خبر به زودی تکذیب میشود. اما خبری که خبرگزاری ایسنا روی خروجی خود گذاشته بود زودتر از آنچه فکر میکردیم تایید شد. سرانجام پیرمرد بعد از این همه خبر بیماری و بستری شدن در بیمارستان رفت و تئاتر ایران را در سوگ خود عزادار کرد.
دو سال گذشته بیشتر خبرهایی که درباره سعدی افشار بود، خبر بیماری بود. پوکی استخوان، مشکلات ریوی، شکستگیهای پیدرپی، کهولت سن، تنهایی، نداشتن کسی که کارهایش را انجام دهد، نداشتن درآمد ثابت و… همه عواملی بود که پیرمرد تنهای تئاتر را از پای درآورد. هرچند که در این مدت بیماری، بودند جوانانی که دورش را تنها نگذاشتند و بیهیچ چشمداشتی کمک میکردند. بودند هنرمندانی که برای داروهایی که هرکدام چند میلیونتومان بود، گلریزان انجام دادند. اما سعدی افشار تنها بود از کودکی تا مرگ.
سال 84 که برای نخستین بار در خانهاش با او گفتوگو کردم، این نکته را گفت. آن روزها همسرش که تنها فامیلش بود زنده بود، گفت: «متولد سال 1313 هستم و سال 1330 برای اولین بار در نقش سیاه روی صحنه رفت» میگفت: پدرش را در سالهای کودکی از دست داده بود و تنها کسی که برایش ماند مادری بود که با کار سخت او را به سن نوجوانی رسانده بود. سعدی اما جذبه بسیاری داشت.
دیدن مهدی مصری در نقش سیاه او را مجذوب خودش کرد و وی را از کارگری صحنه به روی صحنه کشاند. میگفت: «نمیدانم شانسم بود که مردم بازیام را دوست داشتند یا استعداد که توانستم موفق باشم.» اما اگر مثل من سعدی افشار را در 67 سالگی روی صحنه دیده بودید باور میکردید که هم اینها بود که باعث شد آن بچه بینام و نشان پایین شهر تهران تنها میراثدار هنرمندانی شود که حاضرجوابی و بداههگوییها و بازی بدون اغراقشان آنها را در دل مردم جای میداد. سعدی اما این سالها با وجود بیماریهای پیدرپی نگذاشت صحنه خالی شود. سال گذشته در صحنهای از نمایش در حالی که روی صندلی چرخدار بود، نقش سیاه را بازی کرد. چند وقت پیش هم یکی از آثارش به نام فیسپوک به روی صحنه رفت. اما انگار بیماری سرسختتر از او بود و حالا بعد از 10 سال و با شنیدن خبر درگذشتش به این فکر میکنم که به هیچ کارش نیامد، جز مرگی در تنهایی./ شرق