چهارشنبه, ۱ بهمن, ۱۳۹۹ - Wednesday, 20 January, 2021
چون دروغ نگفتهام مردم دوستم دارند
اكبر عبدي در گفتوگو با «شرق»

چند وقت پیش در یکی از روزنامهها در یادداشتی درباره اکبر عبدی، تیتر «بازیگری برای تمام فصول» را انتخاب کردم. دستکم گفتوگوی حاضر اگر به کسی این توصیف را ثابت نکند، به خود من ثابت کرد که درست گفتم. در پاسی ازشب، در میانه بارش دلانگیز برف در تهران که مدتها ما تهرانی چشم به آسمان داشتیم تا دانههایش آلودگیهای این شهر را بشوید و با خود ببرد، با او قرار گذاشتم و روبهرویش نشستم. بعد از هفت ساعت گریم سخت برای بازی درفیلمی، پذیرایم شد. از خاطرات و نگاهش به سینما گفت. از مارکز و فیلمسازان موردعلاقهاش حرفهای تازهای زد. در حین مصاحبه دو بار برایم چای آورد و ظرف میوه را به طرفم تعارف کرد. در گرماگرم گفتوگو بودیم و من هیجانزده سوالاتم را مطرح میکردم كه ناگهان صدای بچه گربه آمد. من که همیشه از گربه گریزانم به آقای عبدی با ترس گفتم گربه اینجاست؟! خندید و با لحن آرام گفت بله. نمیدانستم چه کنم؛ فرار کنم یا جایی قایم بشوم. ناگهان با نمک همیشگی گفت، نگران نباش صدای گوشی موبایلم بود. کلی خندیدم. خیالم راحت شد و بعد گفتم چرا؟ گفت برای سر صحنه خوبه. صدابردارها دیگه اعتراض نمیکنند. چون میتونم بگم دیگه گربهرو نمیشه از صحنه دور کرد! تمام مدت که درباره نقشهایش و افراد صحبت میکرد لحنش نظیر آنها میشد و کلا سه ساعت گفتوگو و گاهی گپ خودمانی با او را نفهمیدم چگونه گذشت و فکر کردم فقط نیم ساعت گذشته است.
نسل ما با هنرتان بزرگ شد. شما بخشی از کودکی ما را تشکیل دادید. یادم میآید مجموعههای«مثل آباد» و«محله برو بیا» خیلی دوست داشتنی بودند یا در آن سالها یکی از تفریحات نسل ما دیدن مجموعه «بازم مدرسم دیر شد» بود. وقتی بازی شما را میدیدم خیلی میخندیدم و خاطرات خوشی از آن زمان در ذهنم باقی مانده است. مخصوصا که کیف مدرسه را با خودتان این طرف و آن طرف میبردید. آن زمان چند سال تان بود؟
فکر میکنید آن موقع چند سالم بود؟
فکر کنم 15 ساله بودید.
(می خندد) هنوز به 30 سال نرسیده بودم!
جدی؟ چطور شد در این مجموعه، نقش پسربچه را بازی کردید؟
خب من متولد چهارم شهریور 1339 هستم…
ولی درجایی خواندم متولد 1337 هستید. چرا این طوری شد؟
به دلیل سربازی سنم را پایین آوردند.
بله میگفتید.
«بازم مدرسم دیر شد» را در سال 66 کار کردم، یعنی سه سال بعد از فیلم«اجارهنشینها.» دقیقا 27 ساله بودم. در حالی که اکثرا فکر میکنند 15 ساله بودم.
چطور توانستید آنقدر سنتان را پایین بیاورید؟ آیا به نظرتان در این مورد، گریم تاثیر زیادی داشت؟
گریم روی خیلی از بازیگران تاثیر دارد اما بازیگر باید براساس همان گریم مطابق نقشش، از درون تغییر ایجاد کند وگرنه به قول استاد اسکندری، گریم بیشتر شبیه ماسک است و به تنهایی به بازیگر کمکی نمیکند.
نکته همین است که چرا پس از موفقیت فیلم«اجارهنشینها» نقش پسر بچه را بازی کردید؟
روز جمعهای آقایانی به نام افصحی در مقام کارگردان، پزشک در مقام نویسنده و خانم مهناز میرجهانگیری در مقام تهیهکننده گروه کودک به تئاتر شهر آمدند و به من گفتند ما فردا کاری را برای ضبط آماده میکنیم و نیاز به فردی داریم که نقش یک پسربچه را بازی کند. آنها من را در تئاتر «خمره سخنگو» دیده بودند که نویسنده آن استاد مجید میرفخرایی، طراح لباس و طراح صحنه معروف فعلی سینما بود. آن زمان این کار را به اتفاق خانم سوسن تسلیمی نوشته بودند. خانم مهناز میرجهانگیری یکی از موفقترین تهیهکنندههای گروه کودک بود و همسر ایشان یکی از نورپردازان و رییس اتاق نور تلویزیون بود. این خانم چون مرا از زمان بازی در «محله برو بیا» بهخاطر داشت خیلی مایل بود، من در این کار بازی کنم. کار خیلی عجلهای بود و با آقای حسین افصحی هم از قبل آشنا بودیم. البته ایشان اسما کارگردان بود اما دخالتی نمیکرد. مرحوم خانم مهین شهابی و مرحوم استاد اسماعیلداورفر در مقام پدر و مادر من بازی میکردند. البته الان نام بازیگر نقش درویش و دستیارش را در خاطر ندارم. من در «جنگی برای فردا» حدود 37 تیپ از جمله کودک را بازی کرده بودم. با خانم مهری ودادیان در کاری به نام برای فردا برای تلویزیون انجام دادیم، همین طور با خانم گلچین، یا با خانم حیدری که الان در کانادا هستند که نقش خواهر و برادر را داشتیم. ایشان هم سن بالایی داشت و نقش کودک را بازی میکرد. ورود من به سینما در سال 63 بود و سال 64 هم اجارهنشینها اکران شد که اولین کار سینمایی من بود البته قبل از آن هم کاری انجام داده بودم اما آن کار هفت سال توقیف بود. خلاصه اینکه خانم میرجهانگیری کار من را دیده بود و میدانست در توانم است که نقش یک بچه را بازی کنم. پنجشنبه و جمعه با هم صحبت کردیم و شنبه برای شروع کار در منزلی در گلاب دره جلوی دوربین رفتیم. همه کار هم در داخل منزل انجام میشد. یک سکانس هم مربوط به دویدن من به سوی مدرسه آل احمد در خیابان پسیان بود که هر 15 سکانس را با حالتهای مختلف دویدم و گفتم «بازم مدرسم دیر شد.» اما متاسفانه باران در امپکس و نودال نفوذ کرده بود و مجبور شدند همان برداشت اول را برای دویدن به سمت مدرسه استفاده کنند. جالب است که این کار را به 86 ،85کشور فروختند و من برای هر قسمت هزارتومان دستمزد گرفتم. یعنی کلا حدود 15 هزار تومان و البته از کارگردان که دوستم هم بود سههزارتومان گرفتم. من پوسترهای کار را در بخش بینالملل با زبانهای مختلف دیدم. مجموعه را به کشورهای عراق، ترکیه، چین، کرهشمالی، جنوبی و… فروخته بودند یا با فیلم تعویض کرده بودند.
اجارهنشینها یکی از بهترین فیلمهای کمدی در سینمای ایران است که صحنههای بازی شما مثل رقصیدنتان به یاد ماندنی است. آقای مهرجویی چطور شما را کشف کرد؟
آقای بهرام کاظمی یکی از دستیاران ایشان که بعدها کارگردان سینما شد، کارهایم را در تئاتر و تلویزیون دیده بود، من را به آقای مهرجویی معرفی کرد. آقای مهرجویی تازه از فرانسه آمده بود و فیلمنامهای هم داشت. معرفی ما دو نفر به هم جالب است. به من آدرس شرکت پخشیران را دادند تا با ایشان ملاقات کنم.
دفتر آقای یشایایی، تهیهکننده حرفهای سینمای ایران؟
بله. قبل از هر چیزی باید بگویم آقای یشایایی یکی از بهترین، بزرگترین و فهیمترین تهیهکنندگان سینمای ایران هستند و به سینما خدمات زیادی کردهاند. من به دفتر ایشان مراجعه کردم و دیدم کسی در دفتر نیست و آقایی با شلوار جینِ رنگ و رو رفته و پوتین سربازی به پا در آشپزخانه مشغول ریختن چای است. خطاب به او گفتم آقا یک چایی هم برای من میآورید؟ گفت، خواهش میکنم، البته ایشان پشت به من بود، ضمن اینکه چهره ایشان را هم نمیشناختم. بعد از او سراغ آقای مهرجویی را گرفتم. گفت بفرمایید بنشینید، الان تشریف میآورند. وقتی چای را برای من آوردند گفتند من مهرجویی هستم! من که خیلی خجالت کشیده بودم به دنبال راهی برای درست کردن اوضاع بودم. از ایشان عذرخواهی کردم و گفتم میخواهید برایتان دو تا چایی بریزم و تلافی کنم؟ این نحوه آشنایی ما بود. خلاصه درباره فیلمنامه «اجارهنشینها»صحبت کردیم. یادم میآید وقتی از بازیگران دیگر از ایشان سوال کردم متوجه شدم استاد مرتضی احمدی را به جای آقای فردوس کاویانی که شما در فیلم میبینید کاندیدای بازیگری کردند. به آقای مهرجویی گفتم آقای مرتضی احمدی استاد من است، اما کسی است که مظلوم است و در نقش مشمهدی از حق خودش و کارگرانش میگذرد و تازه ماشین بنز هم تا به حال سوار نشده. بعد پرسیدم شما آقای کاویانی را میشناسید؟ گفت؛ نه، میتوانی چند تا از کارهایش را روی نوار ویدیو برایم بیاوری؟ گفتم، ما پول روی هم میگذاریم چندتا فیلم ویدیو و دستگاه ویدیو کرایه میکنیم و با آن فقط 48 بار فیلم هندی«شعله»را نگاه میکنیم! فکر کردید اینجا سوئد است که با دوربین ویدیو از کارهایمان فیلم بگیریم و تقدیم شما کنیم؟! من به ایشان میگویم تشریف بیاورند. بعد خانم نیاز سلیمی و همسرشان آقای شهیدی را هم دعوت کردم. آقایان ایرج راد و طهمورث را هم معرفی کردم.
در مورد آقای انتظامی چطور؟
آقای انتظامی، حسین سرشار، خانم نادره و یارتا یاران از قبل انتخاب شده بودند که البته آقای یاران چون به لحاظ ظاهر با من تفاوت داشت بنا را اینطور گذاشتیم که در فیلم از پدر جدا هستیم. قرارداد برای حدود دو ماه و نیم بسته شد اما فیلم حدود شش، هفتماه طول کشید. جالب است بگویم این فیلم در جشنواره غوغا کرد. من نامم در تیتراژ فیلم چهاردهم بود ولی وقتی فیلم اکران شد، عکسم روبهروی استاد انتظامی قرار گرفت و نامم هم به ردیف دوم آمد. روزی که قرار بود تست دوربین از من و استاد انتظامی گرفته شود، ما فیالبداهه سکانسی را جلوی دفتر پخشیران در پیادهروی خیابان بازی کردیم. به دلیل همین کار از یک هفته قبل دچار بیماری گوارشی شدم.
چرا؟!
از اضطراب. چون قرار بود جلوی استاد انتظامی بازی کنم و میترسیدم نتوانم از عهده آن بر بیایم اما ایشان به قدری با من همراهی کردند که این مشکل برطرف شد.
آقای عبدی! وقتی به مجموع نقشهایی که بازی کردهاید نگاه میکنم، میبینم نقشهای پسر بچه، زن جوان، پسر جوان، پیرمرد و پیرزن بازی کردهاید. چگونه درهر فیلم با فیلمی دیگر متفاوت هستید. مخصوصا در کمدی جایگاه استثنایی در سینمای ایران دارید. حتی گفته میشود اکبر عبدی مرد هزار چهره است وگریمهای متفاوتی را تجربه کردید اما وقتی به نقشهایتان نگاه میکنیم همان حرفی که از قول آقای اسکندری گفتید درست است که این گریمها یک ماسک است ولی پشت آن یک بازیگر ژنی نهفته است. روح و جسم شما چه وسعتی دارد که توانستید اینقدر نقش افراد مختلف را بازی کنید. حتی همین روحانی که در فیلم«رسوایی» بازی کردید، به اعتقادم با نقشهای کمدیتان خیلی فاصله دارد و یکی از نقاط مثبت فیلم«رسوایی» است. چگونه این اتفاق میافتد؟
به نظرم اینجا باید از خدا ممنون باشم. پرسیدید چطور در قالب نقشهای مختلف فرو میروم، باید بگویم ائمه را صدا میزنم و کمک میخواهم که جملهای را در دهانم بگذارند. بعد بهترین تیپ به ذهنم میرسد، طوری که کارگردان به من آفرین میگوید. یادم است خانمی 10 روز از بخش هنر سینمای نشریه لسآنجلس تایمز به ایران آمده بود و ایشان از هتل سر صحنه کار میآمد و ما از صبح تا بعدازظهر با هم صحبت میکردیم که حاصل آن کتابی 60 صفحهای شد با این عنوان که«بازیگری که گلیم خودش را از آب بیرون میکشد.» در مورد هر چیزی هم که میخواست سوال کرد. به من گفت مذهبی هستی، گفتم بله. گفت حزباللهی هستی، گفتم شما خودت هم حزباللهی هستی. چون مسیح و خدا را قبولداری و حزباللهی یعنی حزب خدا. شما مسیح را و ما حضرت محمد(ص) را قبول داریم و هر فردی که به حضرت محمد(ص) وصل است را قبول داریم. مثلا حضرت علی(ع) داماد ایشان است و مگر میشود کسی ایشان و خانوادهاش را قبول نداشته باشد. به ایشان گفتم حضرت مسیح(ع) 600 سال قبل از حضرت محمد(ص) آمدن ایشان را نوید داده است. من فردی مذهبی هستم و اگر به کربلا نمیروم چون جنگ است. من به 70 کشور دنیا سفر کردهام و حدود 30 کشور را از طریق رایزنی و کارهای مربوطه دیدهام اما سه بار به مکه، خانه خدا، رفتم و حتی کانادا و آمریکای شمالی حس خوبی که خانه خدا به من داد، ندادند. بگذارید یک خاطره بگویم. افتخار آشنایی با سردار محمدحسن نامی را دارم که از این طریق به ایشان به دلیل تصدی وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات تبریک میگویم. ایشان چند سال پیش طرحی کشیده و به دفترش زده بود. کره زمین را از قطب شمال تا قطب جنوب به دو نیم کرده بود و نشان داده بود که خانه خدا در قلب کره زمین است. به همین دلیل وقتی کسی به آنجا میرود ناخودآگاه مانند آهنربا نیرویی زلال شما را به سمت خود میکشد. شما در آنجا نمیتوانید حیوانی را بکشید وگرنه باید قربانی بدهید و تمام حیوانات آزادانه رفتوآمد دارند اما خانه خدا همیشه تمیز و عاری از هر نوع آلودگی است و هر بار که پرده خانه خدا تعویض میشود هنوز بوی خوبی از آن میآید. به هرجهت چون زمانهایی که آقایان استاد اسکندری، سعید ملکان، امیر اسکندری، مصطفی اصغربیگی برادر همسر آقای اسکندری کار گریم را انجام میدهند. درست است که خیلی زحمت میکشند اما به غیر از آن بازیگر باید از درون متحول شود. من گریمهای زیادی شدم و همانطور که الان میبینید برخی از عکسهای تست گریمم را میبینید. به طور مثال شما 40 صورت از تیپهای مختلف را کنار هم میبینید ولی حتما تفاوتهایی در آن میبینید.
به نظرم تفاوت مهم این است که در هر نقش چشمهایتان با دیگری فرق میکند. واقعیت این است که چشمها دیگر گریم نمیشوند. اینطور نیست؟
واقعا. چون چشمها دیگر دروغ نمیگویند.
اما در مورد برخی از بازیگران میتوان گفت که بازیگر در نقشها همچنان خودش را حفظ میکند. یعنی خود بازیگر اصل بر نقش میشود، در صورتی که باید عکس این قضیه باشد. درفیلم نقش، اصل است و خود بازیگر فرع. دیگر نباید خود بازیگر را ببینیم، بلکه باید به تماشای شخصیت خلق شده بنشینیم. ضمن اینکه صدا و لحن شخصیتهایی که بازی میشود باید مطابق همان نقش باشد که متاسفانه از این نظر فن بیان برخی از بازیگران مشهور هم اشکال دارند. چیزی که شما به آن توجه دارید. چطور این کار را انجام میدهید؟
به من میگویند تو آنقدر خوب بازی میکنی که حتی توپ را به کاراکتر تبدیل میکنی. بعضی وقتها تماشاگر سردرگم است که من کجایی هستم.
خب سوال من هم همین است. این مساله به چه چیزی مربوط میشود؟ مثلا تحصیلات نقش تعیینکننده دارد؟
اینها باید در وجود فرد باشد. تحصیلات یا سواد آکادمیک و تئوری کمککننده است که شما در جاده اصلی حرکت کنید اما تا وقتی این هنر در ذات شما نباشد باقی چیزها به درد نمیخورد. ما کسانی را داریم که دکترا دارند، اما همان نقش دوخطی همیشگی را بازی میکنند، البته اگر این هنر در ذات شما باشد، باید از آن درست استفاده کنید و هم به استفاده برسانید. یک روز کسی به من گفت نقش جدی بازی کن. گفتم به نظرم، کمدی سختتر است و حداقل اینکه اگر هیچ چیزی نداشته باشد خنده را دارد. البته منظورم کمدی است نه هجو.
اصلا ثابت شده که هنر کمدی هنر ناب، تاثیرگذار و درعین حال حرکت روی لبه تیغ است. برای اینکه آنقدر کمدیهای بیمزه و بدون تفکر را این روزها میبینیم که اصل کمدی تلف میشود. دستکم در مورد شما میتوان گفت که کمدی را به لودگی نکشاندید.
به همین دلیل میگویم کمدی لب مرز است. اگر کمدی به لودگی کشیده شود به ادا تبدیل میشود. من حدود 33- 32سال است که کمدین هستم و در این نقشها جا افتادهام. حالا شما به کسی بگویید اکبر عبدی نقش یک آخوند را با لهجه ترکی بازی کرده، میگوید برویم بخندیم اما شنیدهام در سینماهای جشنواره هنگام نمایش فیلم «رسوایی» با دیدن نقش من کسی میخواست تبسم کند ولی بعدا از خودش خجالت کشید.
تاکنون تنها با کارگردانان خوب از نسل اولیها که آقایان کیمیایی و بیضایی بودهاند، کار نکردهاید، درست است؟
بله. منتها با آقایان حاتمی، میرباقری، قدکچیان، مهرجویی، تقوایی، ابوالحسن داودی، و… همکاری کردهام. میتوانم بگویم با افرادی کار کردهام که استادان پرستویی و مرحوم شکیبایی به اندازه من و به تعداد افرادی که کار کردهام، کار نکردهاند. مثلا استاد شکیبایی و پرستویی با آقای حاتمی کار نکردهاند. من متاسفانه با آقای کیمیایی کار نکردم اما آقای بیضایی پنجاه و چند دقیقه کاری فیالبداهه از من ضبط کردند. نقش یک افسر آگاهی که روی میزش دو حکم میگذارند که یکی از آنها حکم بازنشستگی است و میگویند میتوانی همین الان وسایلت را جمع کنی و بروی خانه و حکم دیگر هم حکم قتل است. کاری بود به نام «چه کسی رییس را کشت» که قرارداد بستیم ولی انجام نشد اما تستی 50 دقیقهای توسط استاد رفیعیجم در مقام فیلمبردار، استاد میرشکاری در مقام صدابردار و استاد بیضایی هم در مقام کارگردان از من گرفتند و من هم فرض را بر این گرفتم که این دو حکم روی میز من است. حالا از شبکه خبر آمدهاند که با من مصاحبه کنند. مشکلاتی را که یک افسر بعد از بازنشستگی پیشرو دارد در نظر آوردم. اینکه از فردا مجبور است راننده آژانس باشد و چون سه بچه دارد حتما دو نفرش دانشجوی دانشگاه آزاد هستند و این افسر به جای اینکه خوشحال شود چون حقوقش کم میشود ناراحت میشود. اینطور شد که من فیالبداهه شروع به حرف زدن کردم. استاد بیضایی بعدها در مصاحبهای که انجام داد گفت اکبر عبدی بازیگری است که تا به حال فقط 15 درصد آن کشف شده است و به من میگفت حداقل ماهی یکی- دوبار این فیلم فیالبداهه را نگاه میکنم.
چرا مردم شما را دوست دارند؟
به دلیل آن است که دروغ نگفتهام.
تنها دخترتان تمایلی به بازیگری ندارد؟
یکی، دو کار انجام داده که هنوز اکران نشده، البته به قدری آرام است که من تا به حال سرش داد نکشیدهام. در فیلم «دلشدگان» با من همبازی بود و فقط یکبار آنجا به او گوشزد کردم که موقع فیلمبرداری نباید به سمت افراد پشت صحنه نگاه کند و او هم قبول کرد. در این فیلم لباس بته جقه تنش کردند که بعد از پایان فیلم مسوول لباس خواست لباس را از تنش بیرون بیاورد. همان موقع گریه کرد. المیرا رو به من کرد و گفت اکبر اینها چقدر خسیسند! یک لباس تن من کردند تا صبح برایشان بازی کردم، حالا میخواهند از تنم دربیاورند. البته مرحوم حاتمی، جلوی المیرا مسوول لباس را به شکل صوری دعوا کرد. همین شد که آن لباس را هنوز نگه داشته است.
دخترتان شما را به نام کوچک صدا میکند؟
بله. چون 20 سال همراه با خانوادهام همگی زندگی کردهایم و همه من را با نام کوچک صدا میکردند، دخترم هم یاد گرفته و من را با اسم کوچک صدا میکند.
خانواده چقدر مشوق شما در بازیگری بودند؟
پدرم از اردبیل به تهران آمد و در خانه عمهام ساکن شد. عمهام برای یاد گرفتن خیاطی نزد مادرم میرفت که پدرم با دیدن ایشان عاشق شد و با هم ازدواج کردند. پدر مادرم دوستی داشتند که ترک بوده و تصمیم میگیرند که مادرم را به ازدواج این دوستشان درآورند. در خیلی از کارها عکس پدر مادرم را به عنوان عکس پدرم استفاده کردهام. در کاری برای آقای حامد کلاهداری نقش خیاط مذهبی را بازی کردم و از این عکس استفاده کردم، البته همه میگویند من از نظر اخلاقی شبیه ایشان هستم. باز هم میگویم که به مادرم خیلی مدیون هستم. ایشان النگوهایش را فروخت و نام من را در کلاس تئاتر نوشت و به پدرم میگفت به کلاس تقویتی میروم. چون پدرم کار کمدی را لودگی میدانست و همیشه میگفت من کار تو را نمیفهمم! به اصرار پدرم تراشکاری و قالبسازی خواندم که ربطی به بازیگری نداشت اما تمام ذهنم به سمت بازیگری بود. خاطرم است 19 ساله بودم که با خانم تسلیمی در تئاتر«خمره سخنگو» کار میکردیم. برای اولینبار در ایام عید تئاتر شهر باز بود و صف مردم به قدری طولانی بود که دو بار دور تئاتر شهر ادامه داشت. 9 ماه اجرا و تمرین داشتیم که ماهی هزار تومان دستمزد گرفتم. خانم تسلیمی دو، سه بار سر تمرین گفت این آدم یک روز هنرپیشه بزرگی میشود. سر همان کار بود که استاد مشایخی من را به مرحوم حاتمی معرفی کرد که آن زمان در کاخ گلستان هزاردستان را کار میکردند. من نقش احمدشاه را با لباس خودش بازی کردم. چند نفر اسلحه به دست به عنوان محافظ لباس را از موزه آوردند و من اصل لباس احمدشاه را پوشیدم و گریم شدم. آنجا بود که استاد اسکندری دستش به صورت من خورد، البته چون قصه طولانی شد، قرار شد قسمت احمدشاه جدا کار شود که البته انجام نشد. من، آقایان جبلی و طهماسب و خانم معتمدآریا هم حضور داشتیم اما از ما استفاده نشد. جالب است از آن تاریخ به مدت 19 سال در منزل مرحوم علی حاتمی در فرمانیه اتاقی داشتم که از من میخواست آنجا بمانم. ایشان تا زمان فوتشان در همان خانه زندگی کرد و من چون همیشه پرکار بودم، نتوانستم در هزاردستان بازی کنم.
چرا از شما خواسته بود در آن خانه بمانید؟
به این دلیل که تا این حد من را دوست داشت و نمیخواست دایما به نازیآباد بروم. ایشان یک بار نشد نمازشان را یک ساعت دیربخواند، وقت اذان نمازش را میخواند و قضا هم نمیشد. خاطرم است برای امام حسین(ع) قیمه درست میکرد و خودش پیاز خرد میکرد. خیلی مرد بود و بامرام. دخترش، لیلا، من را عمو اکبر صدا میکند. یک روز دختر مرحوم حاتمی 17،16 ساله بود که به من گفت عمو اکبر اگر کرسی دارید من میخواهم به منزل شما بیایم تا آن را ببینم. از مرحوم حاتمی اجازه گرفتیم و لیلا را به منزلمان بردیم. ایشان تا این اندازه به من اطمینان داشت و من را مانند خانوادهاش میدانست و ناموسش را به من سپرد. خدا رحمتش کند. من هم الان نذر ایشان را ادامه میدهم.
پس به نظرتان نیرویی که شما را در بازیهایتان هدایت میکند، نیرویی خدایی و معنوی است؟
بله. من دو قول به خدا دادهام. یکی اینکه تا وقتی میتوانم و زندهام خلق خدا را بخندانم و دوم با توجه به اینکه هر کاری انجام میدهم به هر حال از بعد مادی هم درآمدی محسوب میشود، ولی با وجود تمکن مالی دوست دارم همیشه همراه و کنار خانوادهام باشم. در حالی که میتوانستم از آنها جدا شوم و امکان مالیاش را هم داشتم. یادم است یک روز نزدیک قم ماشینم خراب شد. آقایی به من کمک کرد و من بچههایش را جمع کردم و خنداندم. بعد فهمیدم قرار است جنازه فرزند آن آقا را بیاورند. از ایشان عذرخواهی کردم. ایشان به من گفت فرزند من برای آسایش این بچهها رفته و ثواب شما دو برابر فرزندم است که جانش را داده است. چون شما آنها را خنداندید. خاطره دیگری دارم که قرار بود 40 شب به جمکران بروم که در یکی از این شبها در صحن حضرت معصومه(س) میخواستم نماز بخوانم. به دنبال کسی بودم که به واسطه او نمازم قبول شود و به او اقتدا کنم بدون اینکه خودش متوجه شود. آقای روحانی را پیدا کردم و ایشان فهمید که به او اقتدا کردم. کنار ما سه نفر ایستاده بودند که به من گفتند برای درست شدن کار فامیلشان که از سوئد آمده بود، تصمیم گرفتند به جمکران بیایند. گفتند فامیل ما شما را در حیاط صحن دید و شناخت و تعجب کرد. به دنبال شما آمدیم ببینیم چه میکنید. گفتم من نذر دارم که این کار را انجام دهم. پسری که از سوئد آمده بود اشک میریخت و میگفت قول میدهم از این به بعد هر بار که به اینجا آمدم به جمکران سر بزنم. آن آقای روحانی هم حرفهای ما را شنید. به من گفت یک روحانی بالای منبر میرود 40 سال سخنرانی میکند اما شاید نتواند یک نفر را با اهل بیت آشتی دهد. در حالی که قرآن کریم یک نفر را با کل کره زمین برابر میداند. شما این جوان را با اهل بیت آشتی دادی، پس انگار تمام دنیا را با اهل بیت آشتی دادید. آقای گلپایگانی در صحن حضرت معصومه(س) بوده آقایی هم از روی جوراب مسح میکشد که اطرافیان با ایشان دعوا میکنند. آقای گلپایگانی اطرافیان را دعوا میکند و میگوید شما کاری کردید که ایشان همین حد از کار را هم دیگر انجام نمیدهد اما اگر او را تشویق میکردید به مرور متوجه اشتباهش میشد.
رابطه خانوادگی در پیشرفت کارتان هم دخیل بود؟
همان طور که گفتم من به مادرم بیش از اینها مدیون هستم به همین دلیل همراه با پدر و مادرم زندگی میکنم. چون بیمار هستند از ایشان مراقبت کنم. برادری هم داشتم به نام اصغر که 15 اسفند 81 شهید شد. چون 16 سال مجروح جنگی بود و سه ترکش در بدنش وجود داشت. یک خواهر هم دارم که در حکم رییس ماست و چون تک دختر بود در عالم بچگی ما را مجبور میکرد که کارهای خانه را انجام دهیم و به این صورت ما همگی کارهای مربوط به خانهداری را بلد بودیم. حتی به ما دهنکجی هم میکرد و میگفت خوب کار کنید. من پسر اول خانواده هستم، بعد از من اصغر بود که شهید شد. بعد خواهرم و بعد علی و ناصر دیگر برادرانم هستند.
به نظر شما یک فیلمساز چقدر میتواند به شما برای اجرای نقش کمک کند؟ اصلا به این مساله اعتقاد دارید که فیلمساز با فیلمساز دیگر فرق میکند؟
بله. زندهیادحاتمی، آقایان مهرجویی، میرباقری و… با همه متفاوت هستند. 70درصد کار کارگردان زمانی انجام میشود که یک نفر را برای نقش مربوطه انتخاب کند. برای گریم و فیلمبردار هم همینطور. به نظرم درصد زیادی از کار کارگردان انتخاب درست بازیگر است. بعد از آن دیگر به خود بازیگر مربوط میشود.
شکل بازی گرفتن کارگردانهای مختلف از شما چطور بود؟ دیگر اینکه سر صحنه از آن بازیگرهای خوشقلق هستید یا نه؟
بله، من با کارگردان غیرحرفهای هم کار کردهام اما همیشه ذهنیتم این بوده که بازیگر مثل متریالی است که در دست یک مجسمهساز است. مثل بوم و قلمی است که در دستان نقاش است. کارگردان حکم مجسمهسازی را دارد که میخواهد مجسمه بسازد. من اگر منقبض و سخت باشم، نمیتواند مرا به قالبی که میخواهد دربیاورد. حرفهایترین بازیگر کسی است که مانند موم یا متریال اولیه خودش را در اختیار کارگردان بگذارد. چون فیلم ولو غلط متعلق به اوست. البته من نظر خودم را برای بهتر شدن کار ارایه میدهم. کارگردانی که اعتمادبهنفس دارد و از بازیگر نظرش را میپرسد اگر موردی خوب گفته شود از آن استفاده میکند. مانند فیلم«اخراجیها»که اگر تکیهکلامی گفته میشد یا موردی پیشنهاد میشد آقای دهنمکی آن را بنا به صلاحدید خود میپذیرفت.
آقای دهنمکی ایدهای برای بازی نمیداد؟
آقایان حاتمی و تقوایی هم ایده نمیدادند. حتی بلد نبودند بازی کنند ولی مثلا مرحوم ایرج قادری بازیگر هم بود اما من تنها بازیگری بودم که نظرم را میگفتم. ایرج قادری یکی از افرادی بود که سینما را میشناخت یا عشق به سینما را هم در استاد تقوایی کاملا حس کردهام. با آقای قادری در«پنجه در خاک»و کار آخر ایشان به نام«شبکه» همکاری داشتم که متاسفانه ایشان را از دست دادیم.
از نظر شما بازی جلوی دوربین دیجیتال با دوربین 35میلیمتری چه فرقی دارد؟
میگویم لنز و دوربین به حال ما چه فرقی میکند؟ مثل این است که ما در حال کار کردن هستیم و شما ما را با عینک یا بدون آن ببینید. در هر صورت برای ما چه فرقی میکند که کار ما از چه لنز و دوربینی به مخاطب منتقل میشود؟ ما در هر صورت باید زحمت خودمان را بکشیم.
کار با فیلمسازهای جوان برایتان راحت است؟
اگر اعتمادبهنفس داشته باشند بله. مثلا آقای کلاهداری اینطور بود و کار را به خود ما میسپرد. بعضیها هم میگویند در مورد پلانها اگر ایدهای دارید درگوشی به ما بگویید و جلوی دیگران به من نگویید تا بعدا دیگران برایمان حرف درنیاورند اما خب برای هر کاری نمیشود پنهانی صحبت کرد.
آقای دهنمکی در فیلم«رسوایی» هم این اعتماد بهنفس را داشت؟
در فیلم«رسوایی» چون فیلمنامه را دقیقا نوشته بود، یک واو اضافه و کم نکردیم اما اگر واوی اضافه و کم میشد دوباره کار را تکرار میکردیم. جالب بود که در این فیلم مانند کارهای میرباقری و مرحوم علی حاتمی نمیشد دیالوگ دیگری را جایگزین دیالوگهای فیلم کرد.
یعنی به نظر شما در فیلمسازی پیشرفت کرده است؟
پیشرفت که داشته. دلیلش هم آن بوده که گوش کرده، خوب شنیده و دیده. مثلا در آن زمان آقای مخملباف در را روی خودش بست و چندهزار فیلم دید و بعد از دو، سه سال فیلم«دستفروش» را ساخت.
شما اهل فیلم دیدن و کتاب خواندن هم هستید؟
در جوانی خیلی مطالعه میکردم اما بعدها به دلیل مشکل نزدیکبینی چشمم این اتفاق کمتر میافتد. البته اهل فیلم دیدن هم هستم. از رمانهای ایرانی کارهای استاد دولتآبادی، اسماعیل فصیح و از خارجیها هم کارهای مارکز را میپسندم. مارکز در جایی زندگی کرده که همهجور آدم را از روشنفکر و پولدار تا بیپول دیده و دربارهشان نوشته. یکی از دلایلی که کارهای من خوب است این است که هم خوب دیدهام و هم شنیدهام.
البته با مردم هم رابطه نزدیکی داشتید. شنیدم مدتی در بازار هم کار کردید؟
بله. همینطور است. 10 سال هم در بازار شاگرد پسرعمویم بودم.
آن زمان بود که علاقهمند به دیدن آقای ناصر گیتیجاه بودید؟
(میخندد). آفرین. از کجا فهمیدی؟ بله. همینطور است. بازی ایشان را شبها در تلویزیون درسریال «مراد برقی و هفت دخترون» میدیدم و روز میرفتم بانکی که ایشان کار میکرد. برای نقدکردن چک میرفتم، منتها چکم مال بانک دیگر بود. میایستادم و ساعتها ناصر گیتیجاه را نگاه میکردم بدون اینکه خودش متوجه شود.
که البته در فیلم«خوابم میآد» با هم همبازی شدید و نقش زن و شوهر را بازی کردید؟
بله. همینطور است. در این فیلم انتخاب بازیگر برعهده من بود و من ایشان را انتخاب کردم. ایشان به من گفت باعث افتخار است که با شما کار کنم ولی گفتم شما زمانی صندوقدار بانک سپه در بازار بودید و من هم شاگرد بودم و چکی که داشتم متعلق به بانک صادرات بود ولی به خاطر شما آنجا میآمدم و شما را تماشا میکردم. بعدا به رییسم میگفتم در بانک معطل شدم و آرزویم این بود که با شما سلام و علیک داشته باشم.
با کدامیک از کارگردانهایی که کار کردهاید راحتتر بودهاید؟
با همه راحت بودهام. البته با یکی، دو نفر برخورد داشتم.
مثلا چه کسانی؟
نمیخواهم نامی از کسی ببرم.
دوست دارم بدانم.
مثلا یکی از برخوردهایم مربوط به آقای محمد ورشوچی بود که چون صورتش سوخته بود کارگردان به ایشان توهین کرد و میگفت هر چه زودتر پلان را بگیریم. من در مقام دفاع از ایشان برآمدم و گفتم شما هنوز به دنیا نیامده بودید ایشان هنرپیشه بود و برای دیدن ایشان صف میبستند و بلیت میخریدند.
مگر چه اتفاقی برای ورشوچی افتاد؟
در فیلم«تفحه هند» آقای ورشوچی برای اینکه سکانسهای بسته را بگیرند مقداری پنبه به صورتشان چسبانده بودند. چون پنبه وزنی ندارد ایشان حواسشان نبود که بعد از پلان پنبهها را پاک کند. موقع سیگار کشیدن ناگهان صورتشان سوخت ولی کارگردان به جای اینکه به این مساله توجه کند، نگران پلانهای فیلمش بود. به همین دلیل همان روز قهر و صحنه را ترک کردم و به خانه رفتم.
من سه سال قبل با آقای ورزی سریال «سالهای مشروطه» را کار کردم و نقش مظفرالدینشاه را بازی کردم که قرارداد من مربوط به یک قسمت بود اما مدام از من میخواستند کار را ادامه دهم. چون از قبل به من سناریو نداده بودند و در زمان پخش متوجه شدم که سه قسمت از کار پخش شده است. از آن یک قسمت هم 50درصد دستمزدم را نگرفتهام و از این طریق به آقای ضرغامی که همیشه خدمتشان ارادت داشته و دارم اعلام میکنم که یکی از این روزها برای گرفتن وقتشان پیششان خواهم رفت.
در کنار تجربیات بازیگری، کارگردانی تئاتر هم کردید. چطور شد که چنین کردید؟
برای اولینبار که تئاتر کارگردانی کردم با صندلیهای ناجور سالن سنگلج، که البته از آنجا که گفتهاند عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد بعد از تئاتر ما چهارمیلیارد خرج کردند و اولین و آخرین سالن تئاتر استاندارد مملکت بازسازی شد. میدانید که سالن تالار وحدت به هیچوجه برای کار تئاتر نیست. تئاتر شهر هم در جاهایی در کنار سن نقطهکور است و صدا به تماشاگر نمیرسد. استانداردترین سالن تئاتر همان سنگلج است که در حال تخریب بود و تئاتر ما به نام «اکبر آقا آکتور تئاتر» به مدت 14 ماه روی صحنه بود و پرفروشترین تئاتر بود. منظورم این است که استاد انتظامی چهاربار برای دیدن کار ما به آن سالن آمدند و آخرین اجرا را هم همراه ما بودند و برای اولینبار در کار تئاتر قرارداد بسته شد و من از هزینه شخصی خودم دستمزد بچههایی که کار کرده بودند را دادم و حتی عیدی فرزندانشان را که همراه آورده بودند را هم دادند. درآمد ما این بود که گیشه را برای خودمان برداریم. نه یارانه و پول اضافهای خواسته بودیم و پول خودمان را هم دو سال و سه ماه بعد البته با کسر بیمه پرداخت کردند. یکبار هم کاری اجرا میکردیم که البته آن زمان بلیت کار ما حدود سههزارتومان بود در حالی که سینما 2500 تومان بود و با همان میزان حدود 170میلیون فروش کردیم. پنجشنبه و جمعه هم که کار اضافی داشتیم به بچهها شام خانگی میدادیم. برای بچههای زلزلهزده بم حدود 70میلیون با کار «همت عالی» جمع کردیم. کاری هم برای کودکانی که بیماری لاعلاج دارند انجام دادیم. صندوقی هم ته اجرا داریم و من به حضار گفتم تصور کنید جای این بچهها با بچههای شما عوض شود. این حرفها طوری روی مردم اثر میگذاشت که صف میایستادند تا کمک کنند. میگفتم لازم نیست دست در جیبتان کنید. پول خردهای ته جیبتان را بدهید. باور کنید تمام پولهایشان را در صندوق میریختند. صندوق ما مکعبی بود به اندازه یک پشتی که هر هفته پر میشد. تئاتر ما آنموقع تا دیروقت طول میکشید. من آن زمان صبحها به مدت 5/1 سال در سریال «در چشم باد» بازی میکردم، از آنجا به تئاتر شهر میرفتم و با گروه فدک بازی میکردم که تم آن مانند«اخراجیها» بود که کاری خندهدار بود اما مردم در انتها با گریه بیرون میرفتند، از آنجا هم سر کار تئاتر خودم میرفتم و بعد از آنکه تا ساعت یک ادامه داشت برای کار در«اخراجیها 1» به شهرک سینمایی دفاع مقدس میرفتم. یادم است یک بار هشت روز نخوابیده بودم و در اتوبان کرج به جای اینکه کنار گاردریل با ماشین موازی آن بایستم، عمودی ایستادم. پلیس نامحسوس من را گرفت. فقط گفتم زنگ بزنید به تئاتر شهر. چون مردم برای تئاتر بلیت خریدهاند. مهندس متوسلی، نویسنده و تهیهکننده باراهنمایی و رانندگی و نیروی انتظامی تماس گرفت و یکباره دیدم صدای سردار رادان میآید. قبلا از ایشان تشکر کردهام و یکبار دیگر هم از اینجا تشکر میکنم. ایشان به پلیس گفت لازم نیست ایشان را جریمه کنید یا ماشینش را توقیف کنید. حتی برای اینکه به اجرا در تئاتر شهر برسد اسکورتش کنید. خاطرم است خط ویژه خیابان آزادی را به سمت تئاتر شهر با ماشین آمدیم. تازه نیمساعت زودتر رسیدم و فرصت کردم کمی بخوابم و استراحت کنم.
چطور توانستید با کسانی که روزگاری معترض به پوشیدن لباس زنانه شما در فیلمی شدند در فیلم دیگری همکاری کنید؟
من که ندیدم چه کسانی بودند. بعد هم همین آقای مخملباف یکی از کسانی بود که اوایل انقلاب سر اکران فیلم«حاجی واشنگتن» به سینما آزادی هجوم بردند. خیلی از افراد هستند که اینطوری بودند و نمیخواهم نامی از آنها ببرم اما همین آقای مخملباف بعدها وقتی همسرش دچار سانحه سوختگی شد، آقای حاتمی با اینکه خودش بیمار بود برای سلامتی همسر ایشان مانند بچهها گریه میکرد و 10 روز تمام شب و روز با من در بیمارستان بود. جالب است بعدها آقای مخملباف میگفت من اگر ماهی دو، سهبارفیلم«سوتهدلان» را نبینم ماه من تمام نمیشود.
رفتار آقای حاتمی بزرگمنشانه بود. شما هم خواستید چنین رفتار کنید؟
عرضم همین است. هنگام نمایش فیلم«حاجی واشنگتن» من با مرحوم حاتمی و خانوادهاش در لژ سینما بودیم و با وقوع آن مساله از در پشتی فرار کردیم. بشر خیلی پیچیده است و تغییر میکند. به همین دلیل با دشمنش هم نباید مثل قاتل برخورد کند. حضرت علی(ع) یک ضربت خوردند و به امام حسن(ع) فرمودند در این اتاق که من هستم میان من و قاتلم یک دیوار فاصله است. هر چه برای من فراهم میکنید برای او هم باید بیاورید. اگر هم به شهادت رسیدم فقط یک ضربه به او بزنید. آن بزرگواران حتی ابن ملجم مرادی را زندانی و شکنجه نکردند.
شما تا به حال کارهای زیادی انجام دادهاید. اما فقط دوبار، آن هم برای نقشهای مکمل جایزه سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر را گرفتهاید؛ یکی برای نقش غلامرضا در فیلم«مادر» و دیگری هم در نقش مادر در فیلم«خوابم میآد» در مراسم اختتامیه سیامین جشنواره فیلم فجر در سال ۱۳۹۰ از روند برگزاری و داوری جشنواره انتقاد کردید و گفتید باید برای بازی در فیلم «ای ایران» جایزه سیمرغ بلورین میگرفتید. در جشنواره سیویکم هم رقیب شما حمید فرخنژاد بود که در نهایت جایزه را به او دادند. تحلیلتان در این مورد چیست؟
من در 23سالگی«اجارهنشینها»را بازی کردم. فکر کنید اگر آن زمان به من جایزه میدادند چه حسی پیدا میکردم. کلی ذوق میکردم ولی من الان 53ساله هستم و حتی اگر این جایزهها را سه سال قبل گرفته بودم خیلی فرق داشت اما الان دیگر برایم تاثیری ندارد. حتی توقعها را هم بالا میبرد. مردم ما هم که یک کلاغ چهلکلاغ میکنند و اگر ماشینی شاسیبلند سوار شوم فکر میکنند به دلیل جایزه است. مردم کاری با من کردهاند که دیگر جایزه گرفتن به چشمم نمیآید. خاطرم است وقتی میخواستم برای فیلم«مادر» جایزه بگیرم از سینما بهمن خارج شدم. آقایی به من گفت اگر امکان دارد به منزل ما بیایید. چون بچهای دارم که عاشق دیدن شماست. قرار بود به جشنواره بروم و جایزه بگیرم اما همه اینها را رها کردم و همراه ایشان به منزلشان رفتم. ایشان دختری داشت که فلج بود اما مغز خوبی داشت. کار آن آقا ساختن جامهای بلوری بود. دخترش روی بعضی از این ظرفها نقش و نگار میکشید و پدرش روز بعد در کوره آن را به اثری جدید تبدیل میکرد. یکی از این ظروف را به من هدیه دادند و خدا را شکر کردم که اگرتا آن لحظه از جشنواره جایزه نگرفتم اما یک جایزه از دست یک فرشته دریافت کردم. موقع برگشتن در میدان انقلاب دوستان با من تماس گرفتند و گفتند تا 20 دقیقه دیگر خودت را به سالن اختتامیه برسان. وقتی رسیدم جشنواره داشت کاندیداها را اعلام میکرد و تا در تالار را باز کردم نام من را صدا کردند. افتخارم هم این بود که جایزهام را از دست آقای خاتمی گرفتم. منظورم این است که اگر آن موقع جایزه را نمیگرفتم برایم مهم نبود چون قبلا جایزهام را از یک فرشته گرفته بودم. حالا میخواهم از اینجا به آقای حمید فرخنژاد و همسرشان تبریک بگویم و حق ایشان بود که جایزه را ببرد چون بازیگر خوبی است اما در مورد کار«رسوایی» باید بگویم هر پلانی که انجام میدادم از دیگران دور میشدم که باعث خنده دیگران نشوم. این کار واقعا مویی و روی لبه تیغ بود. همانطور که گفتم شنیدم هرکسی که فیلم را دیده وقتی میخواست بخندد، از خودش خجالت میکشد و با گریه از سینما خارج میشود. همین که مردم تا صبح ایستادهاند و در سانس اضافه فیلم را دیدند این برای من یعنی جایزه. ولی خب با کسی دیگر لج بودند و ترکشش به ما خورد.
بزرگترین درسی که از سینما گرفتید چه بوده؟
اگر کاری نادرست انجام دهیم، دو برابر آن اذیت خواهیم شد اما اگر با مردم روراست باشیم و کلک نزنیم، خداوند کمک میکند و جاهایی که قرار است آبرویمان برود نمیرود. باید دل صاف داشت و روراست بود. چون مردم از دریچهای به نام چشم بازیگر را میشناسند. ممکن است من را از نزدیک ندیده باشند اما از چشم من درونیات من را میشناسند. چون چشم را نمیتوان پوشاند.
نقش روحانی فیلم«رسوایی» را دوست دارید؟
خیلی. چون روحانی این فیلم همان روحانی واقعی است که ما از ایشان شناخت داشتیم. البته هنوز افرادی مانند این شخصیت هستند و ما از نزدیک دیدیم؛ مانند مرحوم دولابی وحاجآقا آقاتهرانی.
خوب بودن مهمتر است یا هنرمند بودن؟
خوب بودن. شما هنرمند خوبی باش اما اگر انسان خوبی نباشی به درد نمیخورد. البته شما اگر انسان خوبی باشید، میتوانید هنرمند خوبی هم باشید. هرکسی هنرش خوب است فرد خوبی هم هست. کمالالملک میتواند انسان بدی باشد؟ شما میتوانید بگویید آقای فرشچیان با این هنر بالایی که دارد انسان بدی است؟ اما به نظرم دزد هم اگر انسان خوبی باشد قابل احترام است. جریانی را برای شما تعریف میکنم. دوستی داشتم که تولیدی داشت و یک شب دو دزد جوان وارد خانه او میشوند و موقع خارج شدن دختر دوستم را دیده بودند که خوابیده و یکی از آنها قصد آزار او را میکند اما دیگری به او معترض شده و سروصدایشان بلند میشود و اهالی خانه بیدار شده و آنها را دستگیر میکنند. در کلانتری صاحبخانه جریان را میپرسد و فردی که معترض دوستش شده بود میگوید برای بار اول بوده که این کار را میکنم. چون مادرم بیمار است و بقیه ماجرا. درست است که به دلیل نداری دزدی مال کردیم، ولی دزد ناموس نیستیم. بعد از آن دوستم ایشان را در تولیدی خودش مدیرعامل کرد و الان که حدود 21، 22 سال گذشته آن فرد هنوز مدیرعامل آن تولیدی است و با همان دختر هم ازدواج کرده و بچه هم دارد. به نظرم هرکسی در هر رشته از کار و هنر که باشد تا آدمحسابی نباشد امکان ندارد بتواند در آن رشته موفق شود. نصرالله کسراییان، عزیز ساعتی، خانم محاسنی، خانم بنیاعتماد و… افراد خوبی هستند، در عین حال در کارشان هم موفق هستند. به جز این امکان ندارد. آقای عبدالله اسکندری آنقدر کارش خوب است که انگار فرد جدیدی را بهوجود میآورد. ایشان نقش را به من میقبولاند و من به او کمک میکنم که گریمش دیده نشود و در نقشم فرو میروم. افراد در بحث هنر اگر درونشان پاک نباشد در نقششان هم دیده نمیشوند و برعکس.
از جایگاه خودتان در سینما راضی هستید؟
من در رشته قالبسازی تحصیل کردهام ولی الان به من در وزارت ارشاد درجه دکترا میدهند. چرا راضی نباشم. از سرم هم زیادی است و از خدا خیلی ممنونم. دست تکتک مردم را هم میبوسم. البته خیلی از بزرگان سینما یا مرحوم شدند یا در ایران نیستند. مردم مجبور هستند من را به جای آنها قبول کنند. به خاطر مرحوم فردین 300 سینما در کشور راهاندازی شد. بهترین مکانها تبدیل به سینما میشد چون فیلمهایشان فروش داشت.
شما آدم قدرشناسی هستید؟
از آقای مشایخی که من را به مرحوم حاتمی معرفی کرد و از آقای عبدالله اسکندری ممنونم و حتی زندگی خصوصیام را مدیون ایشان هستم. ایشان در حق من برادری دارد و فوقالعاده بااستعداد و آرتیست است. من همه زندگیام را مدیون مرحوم آقای اسکندری هستم. مگر میشود آقای ژیان را فراموش کنم. دو، سه سال که تئاتر را رها کرده و در قالبسازی کار میکردم، آقای ژیان من را پیدا کرد و گفت دیگران باید بروند دنبال کارهای غیر از تئاتر. تو باید در تئاتر باشی و من را برای کار در مثلآباد همراهی کرد. کلا از افرادی که به من کمک کردند که پررنگتر از قبل شوم ممنونم؛ البته اول خدا، بعد دوستانم و مردم.
Loon Copter پهپاد شگفت انگیز با قابلیت شنا در سطح و زیر آب
آخرین فهرست از پرشتابترین سوپراسپرتهای دنیا+تصاویر
آیا آیفون ۷ واقعی این شکلی است؟+تصاویر
تصاویر/ کولاک شرق امریکا را فلج کرد
مایکروسافت مدلهای جدید سرفیس بوک، سرفیس پرو ۴ و سرفیس پن را معرفی کرد
بهترین فیلمهای سال ۲۰۱۵ از نگاه منتقدان
پرواز از نیویورک به دبی، تنها در ۲۲ دقیقه
کدام تکنولوژی صفحه نمایش برای تلویزیونها بهتر است؛ LCD یا OLED؟
نخستین ساختمان جهان با پیست اسکی
هتلهایی ۵ ستاره در آسمان!+تصاویر