نویسندهی امروز طوری مینویسد که به تریج قبای کسی برنخورد
در نقد رمان «نامیرا» نوشتهی صادق کرمیار، پس از اشاره به تیراژهای پایین کتاب و دشواری نوشتن، چگونگی نگارش داستانهایی با موضوعهای مذهبی مرور شد. به گزارش خبرنگار ادبیات و نشر ...
در نقد رمان «نامیرا» نوشتهی صادق کرمیار، پس از اشاره به تیراژهای پایین کتاب و دشواری نوشتن، چگونگی نگارش داستانهایی با موضوعهای مذهبی مرور شد.
به گزارش خبرنگار ادبیات و نشر خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در نشست نقد رمان «نامیرا» نوشتهی صادق کرمیار که عصر 28 آذرماه در فرهنگسرای ابن سینا برگزار شد، در آغاز بحثی درباره پایین بودن تیراژ کتابها مطرح شد که کرمیار درباره این موضوع گفت: من تاسف میخورم وقتی میبینم در سال 57 که جمعیت کشور ما 34 میلیون بود، ما کتابهایی با تیراژ بالای 5000 تا منتشر میکردیم و حالا با جمعیت 70 میلیونی تیراژ کتابهایمان 2000 تاست که آنها هم فروش نمیروند. الآن فقط در مدارس و دانشگاهها، کتابهای درسی خوانده میشود و به نظرم اگر مدارس و دانشگاهها را تعطیل کنیم، همه تشنه مطالعه میشوند.
در ادامه این بحث، محمدرضا بایرامی عنوان کرد: در سال 46 و 47 ما کتابهایی با چاپ 11 هزار تا داشتهایم و الان به این وضعیت رسیدهایم. به نظرم در این شرایط بحث قیمت کتاب مطرح نیست و بحثهای مهمتری وجود دارد. در بحث سینما و کتاب و… مساله این است که ارتباط مخاطب با مولف یا سازنده به درستی برقرار نمیشود، چون مخاطب خودش را در آیینه آثار نمیبیند و برای زمانه حاضر و امروز خود کتابی پیدا نمیکند.
بایرامی افزود: اگر هم کتابی در این فضا نوشته شود، به سختی مجوز میگیرد و چاپ میشود، اما به راحتی این کتابها جمع میشوند و ما اکنون تن میدهیم به حداقلها و نویسنده و سازنده جسارت نمیکند و زوایایی خاص از زندگی را باز نمیکند، چون اگر به این زوایا بپردازد، کارش سخت میشود و دچار مشکل میشود.
این نویسنده با اشاره به موضوعات اجتماعی که در کتابها و فیلمهای کنونی مطرح میشود، اظهار کرد: این روزها در آثار فقط مسائل دوست دختر - پسری و دوستیهای کافهیی به تصویر کشیده میشود و وقتی پای مسائل اساسی به میان میآید، دست و پای مؤلف و سازنده بسته است، بنابراین ما تصویر تمامنمایی از زندگی امروز را نشان ندادهایم و اگر این تصویر را ارائه میکردیم، هنوز با قیمت این روزهای بازار، کتاب خوانده میشد.
بایرامی ادامه داد: نویسنده امروز تلاش میکند به گونهای بنویسد که به تریج قبای کسی برنخورد. ادبیات امروز از هم گسیخته و جزیرهیی است و مشخص نیست چه دغدغهای دارد.
این نویسنده با اشاره به آثاری که مدتها در انتظار مجوز نشر میمانند، گفت: ما با آثاری روبهرو هستیم که از نظر من که 30 سال است مینویسم، مشکلی ندارند، اما سه تا چهار سال در راهروهای ارشاد خاک میخورند. البته من نمیخواهم بگویم تمام مشکل کتابخوانی ما در این سمتوسوست، اما وقتی این فضا ایجاد میشود، نویسندگان به خلوتهای خود میروند و آثار داستانی ما انگار محفلی شدهاند و برای جمع کوچکی نوشته شدهاند و گویا بخشی از کلام در ذهن نویسنده میگذرد و ما نمیتوانیم آن را بخوانیم و چون دنیای شخصی شخصی من با بقیه فرق میکند این آثار فهمیده نمیشود.
در ادامه این جلسه و در نقد کتاب «نامیرا»، محمدرضا بایرامی عنوان کرد: عمده اتفاقی که در آثاری از این دست روی میدهد، این است که این آثار میتوانند حلقه واسط باشند در بین آثار جدی محفلی و مخاطب. این کارها مدل خوبی هستند و یکسری نویسندگان دارند با این مدل کار میکنند و ارتباط سالمی را با مخاطب برقرار میکنند.
او افزود: کرمیار در این کتاب داستان میگوید و درگیر حاشیه و فرم نمیشود. این نوع از کارها مخاطب بیشتری دارد و مخاطب آنها را زمین نمیگذارد. البته من از بین کارهای کرمیار «دشتهای سوزان» را بیشتر میپسندم. اما این اثر هم مانند «دشتهای سوزان» قصه میگوید. ولی این قصهگویی باری به هرجهت و نازل نیست.
در ادامه، محمدکاظم مزینانی برای وارد شدن به نقد کتاب، سؤالهایی مطرح کرد و گفت: برای من این سؤال مطرح است که چرا برای واقعه عاشورا باید داستان نوشت. اگر میگوییم رمان و داستان پدیدهای مدرن هستند، چگونه میتوان از آنها برای نوشتن درباره ائمه (ع) استفاده کرد.
او افزود: برای من این سؤال مطرح است که آیا داستان مدرن میتواند به ساحت امام حسین (ع) نزدیک شود، آیا میتوانیم وقتی سوژهی داستان ما لو رفته، تعلیق به وجود بیاوریم؟ من فکر میکنم یکی از ابعاد رمان، پرداختن به نقاط منفی و تناقضهاست، در حالی که نویسنده وقتی از شخصیتهای مقدس مینویسد، دستش باز نیست و نمیتواند تصویرسازیهای زیادی کند.
در ادامه، بایرامی در نقد کتاب «نامیرا» بیان کرد: در این کار و کارهای دیگر کرمیار چون «غنیمت» و «دشتهای سوزان» ما متوجه میشویم که با نویسندهای سروکار داریم که مهمترین ابزارش قصهساز بودن است. کرمیار خوب میتواند قصه بسازد و این موضوع وقتی مشخص میشود که داستان او لو رفته باشد و همه آن را بدانند، شخصیتهای آن شناختهشده باشند و برای همه آشنا باشند، بنابراین یک نویسنده خامدست میتواند در نگارش کارهای مذهبی با ریزش مخاطب مواجه شود. کی این اتفاق نمیافتد؟ زمانی که نویسنده بتواند یک قصه لورفته را جذاب کند.
این نویسنده ادامه داد: کرمیار با داستانهای فرعی و غیرمستقیم و سپس وارد شدن به واقعه عاشورا توانسته مخاطب را جذب کند، در حالی که قصه ما با اصل واقعه منافات ندارد و شما نمیتوانید مچ نویسنده را بگیرید که اشتباه کرده است. نویسنده به حواشی بیش از حد نپرداخته و خالص و بدون زواید سعی کرده قصه خود را بیان کند.
او ادامه داد: اتفاق عمدهای که در این اثر افتاده، این است که این رمان به فیلمنامه نزدیک شده است، از جهات مختلف که یکی از آنها دیالوگمحور بودن است. نویسنده از جغرافیا و فضا میگذرد و بر دیالوگها متمرکز میشود.
بایرامی با روان خواندن این کتاب گفت: کارهای کرمیار به شدت روان است و در این اثر هم نثر هیچ کجا مخاطب را آزار نمیدهد. همیشه داستان در حال حرکت است و او فضای پرتنش را تصویر میکند که اتفاقهای فراوانی میافتد و چون تعادل بر هم میخورد، مخاطب جذب میشود.
او افزود: بازیهای فرمی از آن دست که امروزه مد شده، در کارهای کرمیار خیلی دیده نمیشود. در این اثر پسزمینه کاری اهمیت دارد که مشخص است در اثر اخیر او به خوبی تحقیق کرده و منابع فراوانی را برای نگارش کارش مرور کرده است و چون این موضوعات مدعی دارند، اگر اشتباهی صورت بگیرد، کسی نویسنده را نمیبخشد.
در ادامه، مزینانی چسبندگی بیش از اندازه اثر به تاریخ را ضعفی برای آن خواند و گفت: چسبندگی بیش از اندازه اثر به تاریخ به چشم میخورد و نویسنده بیش از اندازه به تاریخ وفادار بوده و تنها دو قسمت از کار تصویرهای حسی ارائه داده است. البته شاید این انتظار بیش از اندازه است که از نویسنده بخواهیم در متن تاریخی کشف و شهود کند. اما تعریف من از داستان و رمان این است که از ظاهر واقعیت به باطن آن میروم، بنابراین در این کار من دنبال آن هستم که او از ظاهر تاریخی عاشورا خواسته به کجا برسد؟ خواننده فارغ از خواندن یک اتفاق تاریخی به کجا میرود؟ آیا نویسنده حسش را با خواننده به اشتراک گذاشته است.
او ادامه داد: البته نوشتن درباره شخصیتهایی که تقدس دارند، دشوار است و من خودم اگرچه از کشف و شهود حرف میزنم، اما به این فکر میکنم که آیا شخصیتپردازی منجر به تقدسزدایی نمیشود و این موضوع منجر به نگاهی که در ادبیات غرب به مقدسات شد، نمیشود، آنچنان که مسیح را در آثارشان به تصویر کشیدند.
در ادامه، بایرامی درباره این موضوع عنوان کرد: وقتی داستانی نوشته میشود و با مخاطب ارتباط برقرار میکند، باید ببینیم با چه زاویهای این ارتباط را ایجاد میکند. اینجا با نویسندهای سروکار داریم که قصه میگوید. اساسا در این زمینه بین منتقدان اختلاف نظر است. برخی میگویند قصهگویی کار نویسنده نیست؛ میگویند قصهگویی کار سینماست، اما ضدداستان در سینما هم این موضوع را برنتابید. داستاننویس باید کاری کند که در دل داستان نگاهی را بیافریند. در برخی از کارها این خیلی مهم است و در برخی کارها مهم نیست. کارهایی از نویسندگانی چون سلینجر، بکت و سلین سراغ داریم که هیچ چیز در آنها عمده نیست جز نثر یا نوع نگاه. کلود سیمون فقط نثر دارد و به واسطه نثر با مخاطب ارتباط برقرار میکند و زیبایی نثر باعث میشود مخاطب جذب او بشود. در کتاب «مالون میمیرد» بکت هیچ چیز مهم نیست؛ فقط حالات روحی فردی که رو به مرگ است. اما این کار اینچنین نیست و ما نباید انتظاراتمان از دیگر کارها را سوار این کار بکنیم. این اثر حادثهیی است. من کارهای حادثهیی را دوست ندارم. دوست دارم سیر و نوع نگاه خودم را در آثار پیگیری کنم و در «مردگان باغ سبز» و «آتش به اختیار» همین کار را کردم. اما در «نامیرا» ما با یک اثر حادثهیی روبهرو هستیم و باید به تعلیق و جذابیت در این کار توجه کنیم و اینکه آیا نویسنده از پس کار برآمده؟ باید به این موضوع هم توجچه کنیم که نویسنده با دست باز نمیتوانسته سراغ این کار برود. خیلی وقتها داستانهایی از این نوع، محدوده تنگی را ایجاد میکنند و نویسنده باید دست به عصا راه برود و به کلیات بسنده کند.
در ادامه این جلسه نقد و بررسی، صادق کرمیار در پاسخ به نقدهای مطرحشده درباره کتاب خود بیان کرد: با توجه به نظرات دوستان درباره داستاننویسی، نثر، زبان و حادثهپردازی، به نظر دیدگاه آنها به داستاننویسی اشتباه است. تمام موجهای داستاننویسی را که از برخی از این موجها به سبک تعبیر شده است، من میشناسم. اما توی نوشتن این نوع داستانها چون «دشتهای سوزان» و «نامیرا» من فریب این سبکها را نخوردهام و سعی نکردهام برای یک گروه روشنفکری بنویسم. برخی نویسندگان میگفتند که ما نویسنده روشنفکران هستیم و برای آنها مینویسیم و مردم در پرانتز مخاطب ما هم قرار ندارند. مثلا گلشیری رمانهای خوبی نوشته و «شازده احتجاب» او فراموشنشدنی است، اما به داستانهای کوتاه او نقدهای جدی روایات و زبان وارد است. در مورد «نامیرا» این داستان تاریخی نیست و کلا تخیلی است و فقط دو واقعه مستند در آن وجود دارد که یکی کشته شدن هانی و دیگری آمدن مسلم بن عقیل است. اینکه دوستان اثر من را تاریخی دریافت کردهاند، نشان میدهد که کار خوب انجام شده است. تنها یک جمله از عبدالله بن عمر هست و شخصیت او در این کتاب بر اساس این جمله شکل گرفته است. چطور میشود گفت که این کتاب نگاه ندارد و تنها قصه دارد؟
کرمیار همچنین تأکید کرد: وقتی ما روایت را با قصه اشتباه میگیریم و ساختار را با فرم اشتباه میگیریم، قضاوت ما اشتباه میشود. ما هر کتاب را باید در چهارچوب نویسنده ارزیابی کنیم و نه براساس قالب ما از کتابها. این شیوه نقد که با قالبهای خودمان با اثر هنری مواجه میشویم، نه به ما کمک میکند و نه به مخاطب، بنابراین برخورد ما با هر اثری بر اساس اهداف آن نویسنده شکل میگیرد، نه اینکه ببینیم نویسنده به اهداف من رسیده است یا نه.
در ادامه این بحث مزینانی مطرح کرد: مشخص است که نویسنده هدف دارد، اما نمیشود که پشت جلد کتاب نوشت این هدف نویسنده است. کتاب بعد از نوشتن از نویسنده جدا میشود و این مخاطب است که باید درباره آن تصمیم بگیرد. وقتی رمان نوشته میشود، باید اقتضائات و انگارههای رمان را داشته باشد. اینکه میگویید داستان شما تخیلی است، اما با روایت رئالیستی نوشته شده است، به نظر مخاطب میرسد که همه بخشها جزو واقعیت هستند. آیا به نظر شما این مشکلی ایجاد نمیکند و مخاطب تخیل و تاریخ را با هم قاطی نمیکند؟
کرمیار در پاسخ به این سؤال که از سوی مزینانی مطرح شد، گفت: این مشکل من نیست و به من ربطی ندارد. اینکه مخاطب تحلیل را بیرون بیاورد، کافی است و هشدار این قضیه که کدام بخش تاریخ است و کدام تخیل، وظیفه تاریخنویس است و من تاریخنویس نیستم و تنها داستانم را مینویسم.
در ادامه کرمیار به این گفته پاسخ داد که چرا اثرش را دیالوگمحور نوشته است و به درونیات آدمهای داستانش نپرداخته است.
او در اینباره گفت: من در این اثر فکر کردم که آنقدر داستانهای دینی سطحی و سخیف به اسم درونیات آدمهای مذهبی نوشته شده است که دیگر نمیشود با نگاه درونی با این مقوله برخورد کرد و ما باید کنش و واکنشهای آنها را بشنویم. ما شخصیت را چگونه میشناسیم؛ شخصیت را یا نویسنده توصیف میکند که این روانشناسی است و نه ادبیات و یا براساس کنش و واکنش و دیالوگ شخصیت شکل میگیرد. من ترجیح دادم در این اثر روایت نویسنده از شخصیت را کنار بگذارم و ما از کنش و واکنش و دیالوگها شخصیتها را بشناسیم. ما از این راه عبدالله و عمربن حجاج را میتوانیم بشناسیم. عبدالله مخالف قیام امام حسین (ع) است و عمربن حجاج موافق. ربیع جوانی است که در این میان میخواهد ببیند کدام یک درست میگویند. قهرمانها جلو میروند و یک جایی این دو قهرمان با هم تلاقی میکنند، بعد راهشان جدا میشود و هر کدام برخلاف فکر خود عمل میکنند. حالا ربیع میخواهد براساس تصور خود از این دو شخصیت تصمیم بگیرد و این خط اصلی داستان است؛ سایر وقایع تخیل است و این تخیل مبتنی است بر تحلیل نویسنده از وقایع آن روزگار.
کرمیار تأکید کرد: کل این داستان بر این استوار است که چگونه 80 هزار نفر رفتند برخلاف امام جنگیدند و 72 نفر به عنوان یار امام باقی ماندند. در بچگی پای روضه فکر میکردم اگر من بودم، حتما میرفتم در لشکر امام حسین (ع). اما بعد دیدم حق اینقدرها هم مشخص نبوده است و فاصله بین ماه رمضان و محرم اتفاقهایی میافتد که تصمیمگیریها عوض میشود و فقط 72 نفر باقی میمانند.
در ادامه این بحث مزینانی عنوان کرد: آیا نمیشد شخصیتها کمی ملموستر، جاندارتر و امروزیتر میشدند؟ آیا نمیتوانستید از تناقض شخصیتهای منفی و مثبت استفاده کنید، چون شخصیتهای منفی به دلیل نوع زندگی جذابیت بیشتری برای مخاطب دارند.
کرمیار در پاسخ به این سؤال گفت: برخی فکر میکنند که شخصیت منفی جذاب است، اما به نظر من این ضعف نویسنده است که نتوانسته جذابیت شخصیت مثبت را طرح کند. در فیلم امام علی (ع) شخصیت ولید جذابتر از حضرت علی (ع) است. این از آنجاست که میرباقری نتوانسته شخصیت خودش را بالا بکشد و به اندازه امام علی برساند، اما توانسته خودش را تا حد ولید پایین بیاورد.
این نویسنده افزود: در داستانهای مؤذنی «دوستی» و «کشتی به روایت نوح» که ماجرای زندگی حضرت ابراهیم (ع) و نوح (ع) است، شخصیت منفی وجود ندارد، اما این دو اثر بسیار جذاب هستند و در کتاب «سقای آب و ادب» شخصیت حضرت عباس (ع) خوب توصیف شده و شجاعی خودش را تا حد حضرت عباس (ع) بالا کشیده است.
بایرامی هم در ادامه این بحث مطرح کرد: شخصیت منفی جذاب است و نوشتن شخصیت مثبت سخت است. دلایل جذابیت شخصیت منفی این است که شخصیت مثبت در معصومیت پیچیده است و ما او را دور از دسترس میدانیم، اما به نظر من نوع جذابیت در شخصیت مثبت و منفی متفاوت است. قصههای آدمهای مثبت طولی نیست، حرکت ندارد و در بیحرکتی جذاب است، اما زندگی آدمهای منفی حرکت بیشتری دارد.